سلام بچه ها سال نوتون مبارک افرین جوابموبدین خیلی وقته تواقدامم۹سال.۳روزمونده به پری البته ازیه هفته قبل تخمدون چپم درد وتیرمیکشیدالان هم ۳روزنوک سینم حساس شدن حتی اگه بهشون دست نزنم احساس گزگزمیکنم .احساس نفخ شدیدهم دارم حتی اگه یه شیرینی هم بخورم نفخ پیدامیکنم .توبارداری قبلیم که سقط شداولین علامتم حساس بودن نوک سینم بود.بنظرتون بااین اوصاف باردارم یاعلائم پیش ازپریودی افرین جوابموبدین خواهش میکنم.
ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔 مرگ تو را چو داد گردون خبرم//خبرت نیست که یکباره چه آمد به سرم 😔😔💔 تمام کوچه های شهر پر از فریاد تنهاییست شنیدم عابری میگفت که بغض شب تماشاییست بزن باران که محتاجم به لمس بودن این تب هم آغوشم بشو شاید فراموشش کنم یک شب هرکه خود داند و خدای دلش🌱🌱 که چه دردیست در کجای دلش💔 ///قصه اینجاست که شب و بود و هوا ریخت بهم،، من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم... گلی بودم نه وقت چیدنم بود/جنین بودم نه وقت مردنم بود/گلی بودم میان دل مادر/نه وقت توی خاک خوابیدنم بود روز محشر به خدا خواهم گفت :آنکه از من تو گرفتی همه جاااننمم بود🖤...
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤🥲
هیچ گفتم لایک کنید جواب دوستان رو ببینم من خودم تجربه ندارم یه ساله اقدامم این ماه ۹ روز عقب انداختم که دل درد و کمر درد و سینه هام درد میکرد رور ۵ ام بی بی زدم منفی بود
الان ۹ روز شده هیچ دردی هم ندارم و تموم شد فقط معده ام میپیچه که گفتم از سرما خوردگیه
ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔 مرگ تو را چو داد گردون خبرم//خبرت نیست که یکباره چه آمد به سرم 😔😔💔 تمام کوچه های شهر پر از فریاد تنهاییست شنیدم عابری میگفت که بغض شب تماشاییست بزن باران که محتاجم به لمس بودن این تب هم آغوشم بشو شاید فراموشش کنم یک شب هرکه خود داند و خدای دلش🌱🌱 که چه دردیست در کجای دلش💔 ///قصه اینجاست که شب و بود و هوا ریخت بهم،، من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم... گلی بودم نه وقت چیدنم بود/جنین بودم نه وقت مردنم بود/گلی بودم میان دل مادر/نه وقت توی خاک خوابیدنم بود روز محشر به خدا خواهم گفت :آنکه از من تو گرفتی همه جاااننمم بود🖤...
هیچ گفتم لایک کنید جواب دوستان رو ببینم من خودم تجربه ندارم یه ساله اقدامم این ماه ۹ روز عقب انداختم ...
علائم بارداری منو داری😂
عزیزم بزار بمونه مقدار نمیدونم چیه ادرار زیاد شه بعد بزن ایشاالله که بارداری
فقط 7 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤🥲
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤🥲
علائم بارداری منو داری😂 عزیزم بزار بمونه مقدار نمیدونم چیه ادرار زیاد شه بعد بزن ایشاالله که باردا ...
واقعا چی بود علائمت توروخدا بگو من انقد بی بی منفی دیدم دیگه حوصله ندارم بی بی بزنم
ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔 مرگ تو را چو داد گردون خبرم//خبرت نیست که یکباره چه آمد به سرم 😔😔💔 تمام کوچه های شهر پر از فریاد تنهاییست شنیدم عابری میگفت که بغض شب تماشاییست بزن باران که محتاجم به لمس بودن این تب هم آغوشم بشو شاید فراموشش کنم یک شب هرکه خود داند و خدای دلش🌱🌱 که چه دردیست در کجای دلش💔 ///قصه اینجاست که شب و بود و هوا ریخت بهم،، من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم... گلی بودم نه وقت چیدنم بود/جنین بودم نه وقت مردنم بود/گلی بودم میان دل مادر/نه وقت توی خاک خوابیدنم بود روز محشر به خدا خواهم گفت :آنکه از من تو گرفتی همه جاااننمم بود🖤...
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤🥲