بچه هاماباداداش وزن داداشم اومدیم جنوب مسافرت عصردیروزرسیدیم اماالان زن داداشم وسیله هاروجمع کرده وپاشو تویه کفش کرده که برگردیم😥من شوهرم شغلش شیرینی فروشیه وبه این خاطرهیچ عیدی نمیریم مسافرت ازیه هفته قبل داداش وزن داداشم اصرارکه ما میخوایم بریم شماهم بامابیاین برخلاف میل خودم و شوهرم بخاطراصرارپسرای خودم وپسرداداشم قبول کردیم که بدون همسرم همراهشون بریم
ولی الان زنداداشم بخاطریه شوخی ازصبح لج کرده که بایدبرگردیم
دیشب موقع خواب زن داداش دولا شوتندتند کفشاروازبیرون چادربیاره دٱخل به بچها گفت بیارم داخل شایددزدببره
معذرت میخوام یهویه گوزداد داداشم هم سرشواززیرپتواووردبیرون گفت نترس گوزنبره دزدنمیبره وهممون خندیدیم زن داداش خودشم خیلی خندیدولی این داداش بی جنبه من ازدیشب همین موضوع روکرده بودسوژه هی میگفت خانوم اگه این دفعه دیگه نمیرینی فلان چیزوبیاردیگه اینم بعدازصبحونه پاشوکرده تویه کفش که برگردیم
داداشم بچه هاروبردبگردونه بمن گفت بمون راضیش کن چون خانومش همینقدرکه خوبه همینقدرم لجبازه منم زدم کاروخرابترکردم دیگه رفته توچادربمنم محل نمیده
بهش گفتم شوهرموبزورراضی کردیم حالا بگم بخاطرگوززن داداش زودبرگشتیم
دیگه ازمنم ناراحت شده
البته کلاباهم شوخی داریم ولی این دفعه داداشم زیاده روی کردزورش اومده
کاش راضی بشه بمونیم🤗