امروز عید داشتم به اون شور وشوقی ه با دختر دایی وپسردایی هام داشتیم فکر میکردم اون حال وهوا الکی خندیدنا سربه سر گذاشتنها حالا دختر داییم نامزد کرده تبریک عیدم درست نگفت پسر داییهامم جو خونوادمون یه جودیه که از یه سنی به بعد بهم سلامم به زور میکنیم خیلی احساس تنهایی کردم واقعا اصلا فکر نمیکردم انقدر رابطهرهامون یه روزی اینجوری بشه باشه😕 تازه خالمم که انقدر باهاش تو بچگی صمیمی بودم انقدر باهاش احساس غریبگی کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.