ما هر سال عید میایم روستای مامان بزرگم اینا
یه پسر خاله دارم ۱۲ اینا سالشه
نمیدونم از همون موقع ک بچه ی بچه بود چه دشمنی با من داره
هر دفعه عید میایم اینجا،اونا هم میان
هر دفعه یه الف بچه میگه برو دماغتو عمل کن،تو فلان چیزت زشته،قیافتو
منم رو این حرفا خیلی حساسم یه جورایی اعتماد ب نفسم خیلی پایینه
من زیبای خفته نیستم اما در حدی هستم ک میریم جایی میگن خوشگلی،خوش تیپی و فلان
آنچنانی نیستم ولی قیافم خوبه در کل
دماغم هم معمولیه
حالا کاری ندارم ک من چجوریم ولی،این پسر خالم هر دقعه تو عید اعتماد ب نفس نمیزاره برام،
مامانم میگه اون بچس حسابش نکن،هررررچی میگه اصلا حسابش نکن،چون اگه جواب بدی بدتر میکنه
ب اونیکی نوه هام هم میگه ها،مثلا میگه دونه چشم،فکت چقد جلوعه(ب اونیکی دختر خاله هام)
ولی ب من اصن گیر داده،همش بهم نگا میکنه ایراد میگیره
خیلی ناراحت میشم خییییلی