اونایی که از ماجرای من خبر داشتن

بهار2124 @                سولماز100@

رزتعلیقی@                   zohalan@

artemis1999 @        هدیه_97

ryoansi@               چشماش 00 زندگیمه

شیرین 1 خاتون             کچلمودار

bodt13@                    دلبرخفته

مامان_ نورامی              

بچه ها زیادن نمیتونم تگشون کنم لطفا بهشون بگید نگرانم بودن   

baraaaana

mamanefarnam

elahinegahi

گل_محلتون_اومد

دختر کویر28

روزگاران

بچه ها اینجا تایپ میکنم ریپلای به هرکدوم نمیزنم

یعنی منی که از خدا قطع امید کرده بودم به شدت پشیمونم خدایا شکرت

من حالم خیلی خوب بد بود طوری که فقط گریه میکردم و کلامی حرف نمیزدم اونم مثل مرغ پرکنده بود و از اینو اون میپرسید چی شده منم جوابی نمیدادم

5 شنبه ای بود باز شروع کردم به گریه داشتم از خونه میرفتم بیرون جایی بشینم گریه کنم دیدم میگه کجا میری گفتم بندو آب دادی بدبخت کردی هردومونو هرچی گفت صبر کن با گریه رفتم

بچه ها دارم تایپ میکنم از هیجان دستام میلرزه  الان میزارم

رفتم پارک نشستم بلند بلند گریه میکردم زنگم زد گفتم چی میخای بدبختم کردی گفت بیا بریم واسه رها لباس بخریم بیا حرف بزنیم مشکلتو بگو

اومدم خونه با چشای سیاه میگم 4 کیلو کم کردم تو این چند روز

دخترمو بردیم لباس خرید کلامی حرف نمیزدم بعد دخترمونو اورد خونه بهش گفت تو برو بالا من با مامانی برم جایی یه ربع دیگه بیا پایین

حالتا من میلرزیدم گفت حرف بزن دردتو بگو گفتم تو قول داده بودی باز خیانت کردی دیدم از درد خودشم زد زیر گریه گفت نکن با زندگیمون این کارو نکن من اگه نمیخاستمت تا خرخره زیر قرض و وام نمیرفتم خونه ای که خوشت اومده بود نمیخریدم 3 دنگ به نامت نمیزدم.. حالا من گریه اون گریه گفت دخترم بزرگه من همچین غلطی نمیکنم چند سال پیش غلطی کردم خام بودم توبه کردم گفتم این شماره لیزرکار شماره همون زنی هس که مکنار مطب اون زنه خرابه 

گفت قضاوتم نکن الان تعریف میکنم واسه لیزر زیربغل چندین جا زنگ زد شماره هارو از دیوار برمیداشت تا قیمت و دستگاه و اینارو بپرسه گوشیشو روشن کرد اسم چندتا لیزرمار سیو کرده بود گفت یکی از اونا که سیو نکردم و تو هم شمارش رو دیدی وقتی صحبتم تموم شد  و آدرس گرفتم همون خراب شده بود

گفت از ترس لرزیدم که تو بفهمی روزگارم سیاهه 

گفت زنگم زد که بپرسه تصمیمم چیه میگه شمارشم پاک کردم تو نبینی اما دیدی..

خلاصه بچه ها حفای زدی که خودم از

بچه ها سرکار هستم الان کاری انجام بدم دوباره میام

فقط بگم الهی همینطور که با دعاهاتون زندگیم برگشت به آرزوهاتون برسید