نمیدونم هنوزداغم سنگینه که انقدرزودرنج شدم یانه حوصله ام ندارم جاریم برای فوت برادرم نع اومدنه زنگ زدنه تاتوخونم اومدفقط برادرشوهرم زنگ زده به شوهرم وتسلیت گفته ازایناگذشته الان زنگ زده برای شام بیان اینجاومنم گفتم به همسرم همه چی ازبیرون بخره بیاره من کارندارم زندگیم بهم ریخته روحم وروانم برای داداشم بهم ریخته خسته شدم داغش سنگین بودبرای مانمیدونم چمه اصن دوس دارم باهمه دعواکنم
دلم تنگ شده دیشب بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بوددنیااوارشدسرم😭یک لحظه فراموش کردم نیست😭😭