ب پیر ب پیغمبر خسته شدم
دلم نمیخواد با خانواده مزخرف شوهرم رفت و آمد کنم بیزارم ازشون.از خواهرای عفریتش گرفته تا پدر زبون نفهمش
همش تیکه
همش دعوا
همش تو خونشون تنش و داستان هست
منم باردارم دلم نمیخواد برم ولی شوهرم نمیزاره همش توقع داره من باهاش برم و بیام.
متاسفانه خیلی ب پدر مادرش وابسته هستش
پدر شوهرم دیگه امشب دیوونم کرد
میدونه بچه من احتمالا دختره اومده میگه ی دشک گرفتم واسه پسرت
ب شوهرمم میگم میخنده میگه آره شنیدم
حالم داره از شوهرمم بهم میخوره
نمیدونم چطوری قطع رابطه کنم
دلم نمیخواد نگاهشون ب خودم و بچم بیوفته
کثافتای بی شرف😭😡