تو با خدا معامله کن و برو بگو خدا من به خاطر تو میگم شک نکن خدا یه روزی یه جوری جبران کار ...
همین هفته قبل بخاطر پولی ک ازم میخاست شوهرم سرباز بود اینقدر تحت فشار رفتم ک رفتم انگشتر فروختم باز از خواهرم پنج تا دیگ قرض کردم پولشو دادم حتی نپرسید از کجا آوردی...اگ من ب شوهرم ی چیزی بگم سریع میگ چی گفتی اما مسله ب این مهمی رو نپرسید....
والا خیلی ازش ناراحتم اصلا من ناراحتیم کاملا مشخصه اما شوهرم هی میگ خب پولشو میخاست خب فلان دلم میخاد بزنم دهنش بگم خب مرد من داشتم و ندادم بش یکم صبر میکرد زرت و زرت پولم پولم نمیکرد تازه من طرف حسابم اون نبود پدر شوهرم بود اگ پدر شوهرم بفهمه من طلا فروختم پولشو دادم دعواش میکنه