وقتی ازدواج کردیم آپارتمان داشت گفتم بریم همونجا زندگی کنیم گفت باشه اما خواهر و مادرش پشیمونش کردن که دوسال بریم طبقهی بالای مادرشوهرم اینا در صورتی که خواهرش تازه عروس گرفته بود براش خونه جدا خرید .ماهم دوسال رفتیم ولی نقششون این بود که ما تا آخر عمر پدر مادرش اونجا باشیم من وقتی فهمیدم اینو خیلی بهم برخورد و گفتم باید بریم از اینجا. شوهرم اپارتمانو تو زمان ارزونی فروخت ۸۰تومن اومدیم خونه قدیمی بابامو بازسازی کردیم با ۶۰تومن و سه ساله اینجاییم حالا من میگم آپارتمان بخریم چیزی از خودمون داشته باشیم آقا بهش برخورده تو منت خونه باباتون سر من میذاری از اول خیری نداشتی دوتا خونه رو به خاطر تو عوض کردم اینهمه خرج رو دستم گذاشتی خونه بابات طویله بود من درستش کردم منم گفتم خونه بابای خودتم طویله بود درستش کردی اگه خواهرت دخالت نمیکرد ماهم الان خونه ی خودمون و داشتیم.حالا صبح طلاهامو برداشت با ماشینمون بفروشه تا خونه بخره ولی گفت هیچکس از فامیل خودمو خودت حق ندارن بیان خونمون دیگه خیلی ناراحتم بهم گفت که زنای مردم خیر دارن تو نداری