من عامو مامانم و زنش هر وقت میومدن اینجا مامانم کلی غذا درست میکرد چجوری بگم ماهی بود مه خودمون گوشت نداشتیم بابام قرض میکرد میرفت براشون گوشت مرغ میگرفت درست میکرد حتما هم باید سوپ جو باشه چون عنش خیلی دوست داشت.... اینم بگم من عموی مامانم رو مثل بابام دوست دارم حتی سرمو میزارم رو پاش میخوابم ولی اون نه
هروقت میرفتیم خونشون میگفت وووووووای زنامووووووو میدونستم میآید اینجو براتون یتیمک درست کردم حسن اقووو هم فرستادم نون سنگک کنجیدی بوسونه بیاد سبزیم که داریم
یه چند بار که اومدن و ما رفتیم همین جریان بود غذای لاکچری شونم که یخنی یا همون دیزی بود با دنبه زیاد و بدون گوشت
یه شب که اومدن تو سوپ روغن ا. سهال آور ریختم تا اومدن پریدم بغل زنامووو گفتم چقد دلم برات تنگ شده بود اونم خیلی خفن باور کرده بود سفره که پهن کردیم تا تونستم براش سوپ کشیدم ولی خودم نخوردم چیزی هم نگفتم همه سوپ خوردن افتادن از فرداش به گند زدن
دیگه بعد از اون جریان زنامووو چیشی نیومد که نیومد دلم خنک شد