ما از نامزدی انقد باهم بحث داریم و داشتیم و....یعنی هربار به هرنحوی خداشاهده اینا مینداختن گردن من.مثلا اومدن منو گول زدن سر وسایل خریدن و اینا بعد همش خودشون نظر میدادن منم گفتم خودتون بپوشید اونارو دعوا شد.بعد سر وسایل عروسی گفتم هرچی خریدین بخرین باز من نظر ندادم باز دعوا شد ک این راضی نیس و ب زور اومد با ما و اینا.بعدعروسی ی مانتو گرفتم همه با من دعوا ک اره دست داداشم خالیه نخر.شوهرمم گفت بخر ولی میری اونجا نپوش ....خلاصه همش جمع شد رو هم و شد کلی دعوا ک همه فهمیدن حالا سر این بچه هم جیگرمو خون کردن میگن بلد نیس نگه داره یا هزار تا حرف دیگ.اون روز یکی اومد خونمون یه جوری شد ک ۳ شب موند.بعد گفت میخوام یه چیزی بهت بگم من حالا میفهمم بقیع چ دروغ هاییشتت میگن تو بیشتر از من به بچت میرسی ب زندگیت دستپختت خوبه بقیه میگفتن این همش از بیرون می‌خره و اینا..یعنی انقد ناراحت شدم نمیدونم این حسو چیکار کنم.توی چشم اقوام منو دیونه جلوه دادن..اینی ک اومد خونمون گفت..منم واگذارشون کردم ب خدا🥲
الان از فکرش خوابم نمیبرههعه واقعا
واست مهم نباشه تو کار خودتو کن
اونا هم تقاص دروغ هاشون رو پس میدن
دعواهای قدیمی رو فراموش کن
مهم شوهرت باشه بقیه رو دیوار حساب کن
حق داری عزیزم 💕ولی از مهمونت مطمئن هستی؟ حس میکنم خواسته هیزم آتیش را بیشتر کنه!حواست به زندگیت باشه و این حرفهایی را که شنیدی از یه گوشت در کن و از یه گوشت دروازه، بهتر اطرافیانت را شناختی ولی فقط با حرف اون زندگی را به کامت تلخ نکن اهمیتی نده باشه 💞
ببین من تجربشو داشتم. بیخیال شو
من اینقدر به خاطر این حرفهای الکی گریه کردم و ناراحت شدم. بقیه هم حرف خودشون زدن و کار خودشون کردن فقط میخواستم زندگی من تلخ بشه.
منم از یه جایی به بعد که فهمیدم. گفتم بگن من که راضی نیستم واگذار کردم به خدااا.
بعد هم خودمو ناراحت نکردم و زندگیمو سر و سامون دادم.
مثل همینی که اومد خونت و فهمید چه اشتباه میگفتن. بقیه هم میفهمند.
مواظب زندگیت ب. بذار اونا بسوزم نه اینکه شما بسوزی
ارسال نظر شما
