بعد مادرش داشت برای فرداش غذا میذاشت بعد نامزدم از من پرسید توام باید اینکارو کنی براما بعد ازدواج انجام میدی بعد من گفتم باشه عروس دیگشونم بود مادرنامزدم گفت انگار مریم که به علی(داداش نامزدم ) صبحانه نمیده خندید بعد مریم گفت برای سلامتی اینجوری میکنم منم خندیدم گفتم منم همینطور صبحانه سیب ناهار پرتقال شام یکاری میکنم مریم خندید گفت اره دیگه مادرنامزدم گفت اره چاقم نمیشین و الان به من زنگ زده که چرا اینجوری گفتی نباید میگفتی حرفت بده حرفم بد بوده ؟