رفیقمه پسرهستش داشتیم چت میکردیم یهو گف خیلی سخته شب تولدت گریه کنی فقط
منم سعی کردم آرومش کنم یهو گف من خسته شدم همش تو با اون یکی دوستم(مثلا زهرا)اذیتتون میکنم قسم میخورد ب جان مادرم بخاطر شما کلا میخام خطمو بشکنم گوشیمو بفروشم مثل یه مرده متحرک زندگی کنم تا شما دوتا اذیت نشید از رفتارام
بعد خدافظی کرد رف
انگار منو دوستمو بهانه کرده بود برای رفتن
منم میخواستم بنویسم بسلامت
دلم نیومد گفتم تولدشه،فقط گفتم کجا میخوای بری باز زدی ب سیم آخرو از این حرفا
خلاصه ب محضی ک ساعت دوازده شب شد تبریک گفتمش بعدش رفتم(9بهمن تولدش بود)
و دیگه نیومدم دیدم خودش 7صبح پی داده دلم نیومد برمو فلان برگشتم شرمنده و قربون صدقه
منم لج کردم از صبح تا الان نبودم دوبار زنگ زد ساعت 11شب جواب ندادم
تصمیم گرفته بودم چند روز آن نشم
چون انگار بزور مونده دلش میخواست بره منم کمی دلخور شدم از این رفتارش حس میکنم آدم رفتنی ای هستش
