سال قبل که توی عکس دیدمشون، چقدر به این فکر کردم که کاش میشد لمسشون کنم، چقدر بدشانس بودم که نشد هیچوقت ببینمشون
فکرشو نمیکردم یه شب وقتی که دارم بیهوا کتابهام رو ورق میزنم، یکهو گلبرگهای شکوفه گیلاس به هوا بلند بشن و آرزوی کوچیک ولی دستنیافتنی اون روز رو یادم بیارن... آرزویی که برآورده شد بدون اینکه به خاطر داشته باشمش :)
پ.ن: خوشبختی (شادی)، حتی در زمان انتظار برای رسیدنِ به خوشبختی هم وجود دارد...
پ.ن۲: شکوفهای چیده نشده، گلبرگها از روی زمین جمعآوری شدن...