دوستان من موقعی که نوجوان بودم خیلی شیطون بودم دست خودمم نبود اقتضای سنم بود بعد بابام به جای اینکه خودش مشکلات شیطونی منو با مامانم حل کنه
میرفت تو کل فامیل پخش میکرد جوری که زنگ میزد به دایی هام که بیان منو درست کنن مثلا
یا مثلا به عمه هام میگفت درس نمیخونه و خیلی چیزای دیگه
گذشت تا من بزرگ شدم و یه اختلاف فامیلی پیش اومد بین منو یکی دیگه
که مشکل اصلی اون ادم بود اماکل فامیل گفتن اگه تو جمعی فلانی یعنی من باشم اونا نمیان
مامانم اینا هم گفته بودن ما جایی که دخترمون رو نخواید ما هم نمیایم
حالا مامانم و بابام و خودمم خیلی تو فکریم
من همش عذاب وجدان دارم که اونا به خاطر من نمیرن تفریح و با فامیل قطع رابطه شدن
اما شبی یه چیزی ذهنمو بد درگیر کرده بود
اینکه پیش خودم گفتم اینا همش تاثیرات قبله
اینفدر منو تو چشم فامیل کوچک کردن و اینقد گفتن این فلان و بیساره که الان همونا منو قبول ندارن و دیگه نمیخوان حتی منو ببینن
به نظر شما چقدر این رفتار بابام قبلا توی این قضیه تاثیر داشته؟
و اینکه الان فکرنمیکنم خودشون بدونن وقتی به بچت احترام نمیذاشتی اونا هم دیگه نمیخوانش
اما واقعا دلشون بد شکسته و هم دل خودم
اما چیزی عم نمیتونم بگم بهشون