یه چالش بریم بچه ها اگه پایه این عکس از دفتر خاطراتتون بذارین بگماااا برای من ۱۲،۱۳ سالمه اون موقع خط خرچنگ قورباغه ای رو هم فاکتور بگیرین😬😬😁
اگه هستین بذاریم سمو🙄😃
تاپیک سوالات قند شکن سانی ساقی پروکسی سایت هسدم..جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود. جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد… خورشید ، تاریکی را می شست. می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود... .شیطان روز را نفرین می کرد. روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم. شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش … و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد: کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم. اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد. جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود. حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش برنمی آید. چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم. چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از ادمنمیشناسیم. یه روانشناسی بود که میگفت: هیچوقت مریض های واقعی پیش ما نمیان، بلکه کسانی که از دست مریض های واقعی مریض شدن، بهمون مراجعه میکنن...ما اینهمه هزینه میکنیم بستهی اینترنتی میخریم که بیایم اینجا به عقیده و نظر تو احترام بذاریم؟ نخیر از این خبرا نیست آقا! از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست ،،، ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تار موست،،،، تو از جنس ما نیستی یک شب به فقر هم سر بزن،،، مظلوم گر گشنه بود تیری خورد بر قلب من...
تاپیک سوالات قند شکن سانی ساقی پروکسی سایت هسدم..جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود. جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد… خورشید ، تاریکی را می شست. می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود... .شیطان روز را نفرین می کرد. روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم. شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش … و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد: کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم. اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد. جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود. حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش برنمی آید. چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم. چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از ادمنمیشناسیم. یه روانشناسی بود که میگفت: هیچوقت مریض های واقعی پیش ما نمیان، بلکه کسانی که از دست مریض های واقعی مریض شدن، بهمون مراجعه میکنن...ما اینهمه هزینه میکنیم بستهی اینترنتی میخریم که بیایم اینجا به عقیده و نظر تو احترام بذاریم؟ نخیر از این خبرا نیست آقا! از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست ،،، ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تار موست،،،، تو از جنس ما نیستی یک شب به فقر هم سر بزن،،، مظلوم گر گشنه بود تیری خورد بر قلب من...
برای هیچکس مهم نیست تو چجوری شباتو صب میکنی پس بزار هرکی هرچی دلش خواست پشت سرت بگه و تو واسه خودت زندگی و از هر لحظه اش لذت ببر!عمرت آنقدر طولانی نیست که بخوای نگران این چیزای بیخود باشی فقط آخرش خودتی و خدات و آرزوهات پس همین سه تارو محکم بغلشون کن:) اون لحظه ای که یه بچه ایو میخندونم و باهاش بازی میکنم همون لحظه دنیام یه درجه رنگی تر و قابل تحمل تر میشه رفتن رو به کسی میگن که امده باشد ما که نیامدیم ریشه دراین خاک و وطنیم:)))) بابا وقت خداحافظیه ولی به مامان چیزی نگو/بابا دیگه نمیکشم از درد پر بغضه گلوم/بابا اگه رفتم بدون همه اینا واسه آینده بود/بدون همه آرزوم اینه ببینم ایرانو آزاد یه روز
کاش وقتی خرتون از پل گذشت فراموش نکنین اون پل رو کی واستون ساخت :).حالا شاید هر انسانی جایز الخطا باشه..ولی هر خطایی جایزالعفو نیست:)).تو کل زندگیم یا دارم بند کفشامو گره میزنم!یا گره هندزفریمو باز میکنمگفتیم چشم سیاه جذابه! شما چرا قلباتون سیاه شد!؟
یـا حَسنَ الصُحبة. رو اعصاب ابانیا راه نرید میدون میـنِ پیج کاری ؛@tarkho0on_. انسان ناصحیحی هستم در تمام ابعاد. من بین ی انسان فرهیخته و متشخص و ی انگل بی شخصیت بد دهن مدام در حال نوسانم https://t.me/Hich_zh
تاپیک سوالات قند شکن سانی ساقی پروکسی سایت هسدم..جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود. جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد… خورشید ، تاریکی را می شست. می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود... .شیطان روز را نفرین می کرد. روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم. شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش … و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد: کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم. اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد. جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود. حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش برنمی آید. چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم. چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از ادمنمیشناسیم. یه روانشناسی بود که میگفت: هیچوقت مریض های واقعی پیش ما نمیان، بلکه کسانی که از دست مریض های واقعی مریض شدن، بهمون مراجعه میکنن...ما اینهمه هزینه میکنیم بستهی اینترنتی میخریم که بیایم اینجا به عقیده و نظر تو احترام بذاریم؟ نخیر از این خبرا نیست آقا! از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست ،،، ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تار موست،،،، تو از جنس ما نیستی یک شب به فقر هم سر بزن،،، مظلوم گر گشنه بود تیری خورد بر قلب من...
پشت دیوار دلم یه صدای پا میاد👶 نینی یار ازت متنفرم تو ازین به بعد عمه منی (فحش بهعمه آزاد) من ریخته ام در رگ تو شیرهء جان هی چرخ بزن در من و دل را بتکان این هم نفسی چه حس و حالی دارد در پیکر من دوقلب دارد ضربان
امیدوارم مادرشوهر و خواهرشوهرای گلم«البته گل های قالی»هر وقت برن بدی منو به شوهرم بگن تبدیل به سنگ بشن...😐..............دوستان ،برای صاحب خونه شدنم لطفا نفری ی صلوات بفرستید.
تاپیک سوالات قند شکن سانی ساقی پروکسی سایت هسدم..جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود. جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد… خورشید ، تاریکی را می شست. می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود... .شیطان روز را نفرین می کرد. روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم. شیطان با خودش می گفت: کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در آن پیچید یا کاش … و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد: کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است و گم شدن ابتدای جهنم. اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد. جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود. حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی، جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ، تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش برنمی آید. چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم. چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از ادمنمیشناسیم. یه روانشناسی بود که میگفت: هیچوقت مریض های واقعی پیش ما نمیان، بلکه کسانی که از دست مریض های واقعی مریض شدن، بهمون مراجعه میکنن...ما اینهمه هزینه میکنیم بستهی اینترنتی میخریم که بیایم اینجا به عقیده و نظر تو احترام بذاریم؟ نخیر از این خبرا نیست آقا! از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست ،،، ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تار موست،،،، تو از جنس ما نیستی یک شب به فقر هم سر بزن،،، مظلوم گر گشنه بود تیری خورد بر قلب من...