چقدر ناراحت کننده ست بعد از مدت ها بیایی دوستت رو ببینی
همش باهاش حرف بزنی حرف بزنی گریه کنی ولی اون فقط سکوت کنه
سمیراجان امروز که داشتم تو باغچه ی مدرسه برای پرنده ها غذا می ریختم یهو دلم برام تنگ شده
اونقدر تنگ شد که منو کشوند اینجا کنارت
رفیق نیستی ببینی چقدر از غصه دنیا پیر شدم
سمیرا یادته باهات قهر کرده بودم و هرکاری کردی آشتی نکردم یه روز دوتا بسته خالی قرص به شیوا نشون دادی گفتی اینا رو خوردم خودکشی کنم شیوا هم اومد به من گفت
شب اومدم در خونتون تو چهارچوب در ایستاده بودی با حالت ناراحتی عصبانی بهت گفتم برو کنار میخوام به مامانت بگم چیکار کردی همون لحظه بغلم کردی و گفتی بهت دروغ گفتم خواستم اینجوری باهام آشتی کنی
چقدر من احمق بودم
یادته بهم دیگه قول دادیم تا آخرش کنار هم بمونیم
چیشد که رفیق نیمه راه شدی؟
چقدر دلم برای خاطراتمون، خنده هامون تنگ شده عزیزم
دلتنگتم رفیق بگو برای دیدنت مونده چندتا بهار؟؟
سمیرا جان کاش تو اون تصادف لعنتی منم کنارت بودم باهم میرفتیم ♥♥♥