گلم من مشکل شمارو خوندم . الان دلخوری روی یه کاغذ مشکلت رو بنویس و بگو راه حلش چیه . بنظرم خودت تو کلام مثبت باش مثلا وقتی گفت میوه ببر برای بابام بگو عزیزم منتظر بودم اطلاع بدی میبرم وقتی اومدی نبودن خودت پیام بده عزیزم خونه نبودن یا شاید حمام بودن بعدا دوباره میبرم. ما مشکل مون اینه ک برخورد با مسائل رو بلد نیستیم یعنی یادمون ندادن .
یه چند باری امتحان کن
یه وقتی میگه برو کمک مادرم بگو من بی خبر بودم کاش مامانت خودش بهم اطلاع میداد تا دوتایی باهم تمیز میکردیم اونم دست تنهاست
میگی که مادرشوهرم خوبه با اون حرف زدنی بعد چند بار بگی که مادر جون میتونیم به یه نفر بگیم بیاد تمیز کاری راه پله چون شما فکر میکنم اذیت میشی . توپ رو بنداز توی زمین مادرشوهرت
با حرص خوردن هیچی حل نمیشه
مگه نوکر آورده.تا هر وقت بمونی همین آش و همین کاسه فقط جدا کن جاتو.خیلی شوهرت پرو هست ببخشیدا .ی کم جلوش وایسا
عزیزم این مادرشوهرت هست که به پسرش یاد میده. با منم همینطور بودن. پام رو کردم تو یه کقش گفتم نمیکنم. اذیت شدم. ولی ۹ ساله با هم تو یه خونه ایم .فقط ۲ بار راه پله شستم اون هم از سر ندونم کاری. از الان دارن عادتت میدن به بیگاری
عزیزم تاپیکت رفت تو گوگل مشهور شدی ؛ بعدم شنا وظیفه ای در قبال خانواده شوهرت نداری وقتی شوهرت گفت میوه ببر برای بابام بگو مکه خودت کمرت بیل خورده خودت ببر اصلا از همین اول کار خودتو تو سری خور نکن هر از گاهی از روی لطف کمک کن
