اول بگم که من از وقتی عقد کردم جاریم باهام خوب نبود حتی منو یبارم خونش دعوت نکرد عروسیمونم نیومد و..حالا الان که ۷ ماه از عروسیمون میگذره اومده بود پیش شوهرم ادرس خونمونو گرفته بود بیاد بامن حرف بزنه منم نموندم خونه اومدم خونه مادرشوهرم گفتم کاری داره بیاد اینجا حرف بزنیم(خونه ی جاریم بالای خونه ی مادرشوهرمه)خلاصه اومده درخونمونو زده دیده نیستیم اومده پیش شوهرم گفته بگو سادنا یدقه بیاد و من اومدم و تو ماشین حرف زدیم ساعت ها طول کشید گله گی این۴ سالو کردم خودمو خالی کردم اونم هر چی من میگفتم میگفت من نگفتم مادرشوهرم گفته اون میخواد ماروبهم بزنه یا میگفت شوهرم گفته که اونم بچه ی همون زنیکه اس و..خلاصه کلی از مادرشوهرم بد گفت منم میگفتم راجب خودمون حرف بزن ولی باز ول نمیکرد
ادامه پست بعد..