سلام دوستان؛ تاپیک نظرم رو جلب کرد؛ و همه نظریه ها رو خوندم؛ خواستم منم تجربیاتم رو باهاتون به اشتراک بذارم؛ این موضوع تو خانواده ما بیشتر از همه برای خواهرم اتفاق افتاده؛ موضوع برمیگرده به زمانی که بچه دومش رو باردار بود؛ و یه پسر هفت ساله هم داشته، خودش تعریف میکرد که، در طول شب براش اتفاقایی می افته؛ مثلا یبار که تو عالم خواب و بیداری بوده میبینه که پسرش اومده واستاده کنار تختش و همینجوری زل زده بهش، (پسرش تو اتاق خودش خوابیده بوده) صداش میزنه میگه پسرم دسشویی داری؟ میگه همینجوری واستاده بود نگام میکرد، خواهرم دیده جواب نمیده؛ یهو غیب میشه؛ خواهرم فکر میکنه؛ همونجا رو زمین دراز کشیده خوابیده میگه یهو ترس برم داشت تازه فهمیده بود چه اتفاقی براش افتاده؛ رفته دیده پسرش تو خواب عمیقه، جالبه که لباسهای پسره با لباسهای پسرش یکی نبوده؛ خواهرم میگه داشتم سکته میکردم؛ از اون شب به بعد تا چند سال پیش که رفت پیش یه دعا نویس؛ همیشه به شکل های گوناگون باهاش در ارتباط بودند، خواهرم میگه ولی اصلا ترسناک نبودند، بیشترشون دخترای خوشگل با موهای طلایی بودند، که دور بر خواهرم پرسه میزدند؛ دعا نویسه بهش میگه همین الان که اومدی اینجا یکیش کنارت بود و به من لبخند میزد؛ خواهرم چندین سالی درگیرشون بود و چیزای ترسناک و عجیب تعریف میکرد؛ ولی چون زندگیش رو به کل مختل کرده بود؛(با اینکه خوشگل بودند و اذیتش هم نمیکردن) ولی خب بالاخره موجودات ماورایی هستند دیگه؛ الان خواهرم دیگه اصلا نمیبینتشون چون همیشه یه دعا پیش خودش نگهمیداره
البته تجربیات زیاده هر وقت؛ وقت کردم بازم میام تعریف میکنم.