هفته دوم نامزدی رفتم خونشون
دوتایی رفتیم اتاق
جا نبود بشینیم نشستیم رو تخت
من یهو پریدم
گفتم چقد تشکت نرمه
حرفی نداشتم برا گفتن😅
گفت اره
منیکی دیگه پریدم و تخت شکست
فهمیدمچه گندی زدم و اونا چی میخوان فک کنن
زود زدمبیرون و دو هفته نرفتم خونشون
فک کن حالا بعد دو هفته رفتم خونه
پدرخانومم سرهنگه
با نیش خند بهم میگه
یه تخت فلزی جدید گرفتم دیگهنمیشکنه خیالت راحت
خلاصه زمین بی حیا بازی دراورد دهن وا نکرد و الا من حاصر بودم با کله برم توش😅