ببین اولش که دوست شدیم من نمیخواستمش اونم عاشقم نبود ولی خب خودش پیگیر شد
یه ماه بعد دوستیمون من عاشقش شدم ولی اون نه
یه دوره قهر کردیم ولی من نتونستم طاقت بیارم داشتم دیوونه میشدم دوستام دیدن من نمیرم آشتی کنم رفتن باهاش قرار گذاشتن گفتن من کارش دارم منم مجبور شدم برم سر قرار و اینگونه شد که اشتی کردیم 😂😂😂
بعدش اون گفت میخواد باهام ازدواج کنه اگه مشکلی پیش نیاد ولی بعد یه سال گفت بچه ایم و ازدواجی در کار نیست با این که میدونست من عاشقشم ولی خب اونم گناهی نداشت دوست داشتن که زوری نمیشد
اتفاقا خیلی عذاب میکشید چون به شدت به من وابسته بود اما نمیدونم چرا نمیخواست ازدواج کنه حتی می دونست من و از دست میده اگه بگه عاشقم نیست ولی واقعیت و گفت
بعد این که من ولش کردم (البته نه به خاطر اینکه گفت ازدواج نمیکنیم)طاقت نیاورد و با تمام غرورش برگشت ولی چون میدونستم دوباره میذاره میره قبول نکردم
اون پیگیر بود اما فقط برای دوستی
بعد اون فکر میکرد من ازش متنفرم واسه همین هیچ وقت نیومد آشتی کنه موقعی فهمید که اشتباه کرده که کار از کار گذشته بود و داشت نامزد میکرد