هر موقع من مریضم عوض درک و شعور اخلاقش خیلی بد میشه من نمیخواستم برم خونه بابام مامان بابام هی اصرار کردن گفتن باید بیای اونجا بمونین ما نمیتونیم هم بچه رو بگیریم هم هی تو راه باشیم برات غذا بیاریم اونجا بزرگتره راحت تر هم هستی
شوهرمم گفت من حرفی ندارم بریم
من احمقم که اخلاق اونو میدونستم که خونه بابام سختشه و غر میزنه قبول کردم
دوباره اخلاقش بد شد و خونه بابام تو اتاق با هم دعوا کردیم بعدم دیشب صداش زدم تو اتاق که بحرفیم قاطی کرد صداشو برد بالا رفت از اتاق بیرون بلند بلند حرف زد و مامان بابامم فهمیدن مامان بابامم گفتن مگه صد بار نگفتیم اینجا دعوا نکنین؟
منم دفعه آخر باهاش اتمام حجت کرده بودم که دعوای ما ربطی به اونا نداره اونجا دعوا نکن جلو اونا حرفی نزن
اما انگار نمیتونه
چیکار کنم خیلی عصبانیم دلم میخواد اگرم اون رفت خونه من نرم تا چند روز قهر کنم ادب بشه یا برم سر زندگیم اما خونه باباش نرم یه طور دیگه آدمش کنم به نظر شما چیکار باید کرد؟