میدونی من خیلی تحت فشار بودم چون دست تنها بودم دسشویی مشترکم استفاده میکردیم بعد چون د ...
دقیقا مثل من منم مدام درو پنجره باز بود از طرفی خواهربرادرم کوچیکن بهونه ی مامانمو میکردن ناراحت نیشدم از یه طرف استرس داشتم که خودمم بگیرم از یه طرف دلم واسه شوهرم تنگ شده بود از یه طرف اعصابم خراب بود غذاهام بدمزه میشد همرو میریختم دور باید برا مامانم مدام ابمیوه و دمنوش درست میکردم میفرستادم بیمارستان انقد حساس شده بودم دست به دستگیره ام میزدم دستمو الکل میزدم دیتشوییم چون اشتهایی واسه غذا نداشتم و نمیخوردم زیاد نمیرفتم غذامو جدا میخوردم مدام اسپند دستام خراب شدن انقد شستمشون تازه وقتیم اومدم خونه ی خودم ۱۴ روز از شوهرم دور بودم در کل اون یه هفته واقعا وحشتناک سخت گذشت انقد گریه میکردم و مغض میکردم احساس میکردم افسرده شدم ولی خداروهزار مرتبه شکر حداقل نگرفتم
خو آخه مجبورم برم خودش نمیتونه پاشه غذا درست کنه و آب هویج و آب سیب بگیره بخوره یا چایی چیزی 3 تا ماسک میزنم تند تند هم دستامو میشورم و میرم تو اتاق جدا ناهارمو میخورم اینا فایده نداره؟