سلام
زندگی منو که نابود کردن خانواده همسرم
ما دوسال عقدیم الان پدرش شوهرم بعد دوسال می گه شما به درد هم نمی خورین آخه من چی جوری باید بگم من همسرمو دوست دارم چطور اینقد راحت پا رو دل یه دختر می زارن من واقعا احساس پاکی دارم نسبت به همسرم نه اینکه فقط صرف اینکه بخوام باهاش برم زیر یه سقف نه
من واقعا با تمام وجودم دوسش دارم اما اونا می خوان جدا کنن منو از همسرم
می گن ما به درد هم نمی خوریم اینقد دست و پا نزن بیشتر فرو می ری
شوهرمم هیچی نمی گه فقط هم کلام اونا شده
اخه ینی بعد از این دوسال منو نشناخته
اخه من باید چی بگم به همچین ادمایی
حتی حاضر نیستن صحبت کنن
مشکلام خیلی پیچیده شدن
همش تو هم گره خوردن
نمی دونم باید چیکار کنم
شوهرم زنگ زده بود به مادرم و کلی با مامانم بد صحبت کرد
پدر شوهرمم کم نیاورد خیلی باهام بد برخورد کرد انگار نه اتگار عروسشم
نمی دونم چرا بعد گذشت این همه زمان هیچی آرومشون نکرده
بدترم شدن
الان بلا تکلیفم
می گن بهم برو درخواست طلاق بده
یا هم بیا توافقی جداشین
آخه این نامردی نیست