یه شب مهمون داشتیم و از فامیل های خیلی نزدیک بودن داشتن شام میخوردن منم رفتم تو اتاق گفتم بعدا که رفتن میرم میخورم خلاصه خواهرم رفت بره بیرون از اتاق گفتن فلانی درو با خودت ببین من سرم و کردم توی گوشی اهنگ عالیجناب عشق رو با خودم با صدای نسبتا بلند که کل اتاق رو گرفته بود شروع کردم خوندن بعد سرمو بلند کردم دیدم پسرشون که گوشیش رو میز روبه روی من بود برداشت بره بیرون و من رو میدید و مات و مبهوت بود اون لحظه نگاهش کردم و نیشمو باز کردم و وقتی رفت بیرون مردم و زنده شدم که این چه کاری بود که کردم حالا تو که خوندی چرا خندیدی ، تازه پسررم مثلا دوست داشتم 😑😑حالا با خودش گفت این دیگه کیه ، هنوز که یادم میاد میخوام بمیرم و با خودم اون لحظه جیغ میزنم 😢😢