من از همون نامزدی مردد بودم ولی نمیشد کاری کنم حالا هم که ازدواج کردیم بازم همون حس رو دارم اما میگم شاید بچه بیاد هم شوهرم بهتر بشه هم سر من گرم بشه کمتر از شوهرم توقع داشته باشم از طرفی هم میگم اگه اوضاع بهتر نشد چی بچه گناهش چیه
عزیز تایپک دومتو خوندم یکی از مسائل منم همینه ولی داشت برام بی اهمیت میشد که آقا تازه حرف زشت زدن و توهین هم یاد گرفته. باورت میشه سر مثلا داییش کنترلشو از دست میده سمت من وسیله پرت میکنه؟ کتاب زد خورد تو سرم بازم این. فراموش کردم ولی موقع امتحاناتم مدام غر میزد یا حاضر نیست یه تمرین رانندگی ببرتم یا یه بار ببره آنقدر داد و بیداد میکنه از رانندگی و از خودش متنفر میشم
مادر و خواهرش یه هفته بیان خونمون بمون یه شب در میون میبره بیرونشون حسابی دور میزنه حالا من سه هفته سه هفته اونو با خواهش رنگ بیرون و نمیبینم
همه دغدغش اونان الانم میگه کاش آنقدر پول داشتم به همه بذل و بخشش میکردم دریغ از یه پول به من بده واقعا کم میده یا نمیده بده تا قرون آخر و درمیاره چی کار کردم جرئت ندارم پول بگیرم ازش🤐
حتی من باید کلی خواهش کنم تا یه چیزی واسه خونه بگیره اونوقت حتی پس اندازمون رو هم میده به اونا
بخدا واسه تولد من اصلا محل نداد اونوقت واسه خواهرش رفته کادو و کیک خرید،انگار خواهرش هوو منه هر چی واسه من میخره میخواد واسه اونم بخره
