همش بهم میگه ابجی آلما ولی من نمیخوام خواهرش باشم کاش انقد شهامت داشتم که بهش می گفتم...بعد از این همه سال خیال بافی های عاشقانه حالا مجبورم ازش دل بکنم..اخه مگه من چی کم دارم؟؟؟چطور بعد از این همه رویابافی برم تو مراسم عروسیش بهش بگم خوشبخت بشی پسرخاله؟؟؟به خدا این حق من نیست..لعنت به عشق یکطرفه لعنت به این زندگی لعنت به من
بچه ها خیلیاتون میدونید من مسیحی هستم ولی خواهشا سوالی درباره دینم داشتید درخواست دوستی بدید تو سایت جواب نمیدم چون بحً های دینی ممنوعه و ممکنه تعلیق بشم پس اگه سوال کردید جواب ندادم ناراحت نشید
دقیقا منم این فکر رو کردم خواستم تکلیفم مشخص بشه چون اون با دست پس،میزد و با پا پیش میکشید،پیش خودم گفتم حداقل بهش میگم و بعد پیش وجدانم شرمنده نیستم که کاری به خاطر عشقم نکردم ولی......
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من هیچوقت به هیچکس نمیگم بره بگه حتی خودم چهارسال شدو نگفتم اما حسم میگه این باید با یه پیامی غیرمست ...
بگه خیالش راحت میشه من خودم موافق این کار بودم که انجامش دادم ولی طرف من مرد نبود و آبرومو برد امیدوارم مال اسی واقعا وقتی آبجی صداش میکنه مرد باشه و وجدان داشته باشه