دختر خالم الان 50 و دوسه سالشه
خانم جدید نمیدونم شاید چهل و دو سه سالش باشه ولی از شوهر قبلی دختر خالم کوچیکتره
اون زنشم فقط یک دختر داشت که الان با پدرش و نامادری زندگی میکنه اینجوری که شنیدم نامادریم از وقتی خودش بچه دار شده خیلی باهاش بده ابتدایی میریه نهایتش هشت نه سالش باشه چون شیرخوار بوده مادرش جاش گذاشته
کارشناسی گرفت
ظاهرا زندگیشون خوبه وضع مالیشم خوبه ثروتمند نیست ولی خونه و ماشین و حقوق خوب داره در کل داره خیلی خوب زندگی میکنه
آره بعد قبولی دخترش خیلی ها رو واسطه کرد حتی پدر منو که دخترش رو ببینه و برا ثبت نام ببردش ولی اول دختر خالم قبول نکرد بعد بابام و اینا صحبت کردن دختر خالم گفت بچم گناه داره نکنه بخواد با پدرش باشه ولی دخترش قبول نکر و گفت اگه مردم حق نداره بیاد سر قبرم من پدر ندارم پدر من همون زنیه که شبهایی که من درس میخوندم کنارم چرت میزد تا من خوابم نبره خودش آرزوی لباس نو به تنش بود ولی بهترینها رو برا من میخرید در کل دیگه قبول نکرد پدرش رو ببینه
دختر خالم کارمند رسمیه و چیزی به بازنشستگیش نمانده