وای یادم اومد از جاری خودم ..من گردنبندمو فروختم پول لازم بودیم یه ماه بعدش داداشم گف میخوام عروسی بگیرم منم مجبورشدم واس اینکه فامیلای عتیقمون حرف درنیارن گردنبند و گوشواره بدل بخرم هیچکسی هم خبرنداشت از این قضیه خلاصه توعروسی اینارو انداختم جاریم دیده بود رفته بود با برادرشوهرم کلی دعوا کرده بود که اره اون طلاخریده توبرامن نمیخری😑حالا ازمن هش سال بزرگتره همشم میگه مث خواهریم و اینا نمیدونم حسودیش چی بود به طلاهای بدلیه من ولی کلی کیف کردم😈😂😂😂