2726
دلم بحال بچم میسوزه تاوقتی توشکمم بودهمش کتک واسترس الانم ک اینجور😔

ای عزیزم منم کشیدم این روزا رو با ادم نفهم ساختن خیلی سخته اگه خانودشم احمق باشن ک بدتره

من 25 سالمه موهام سفید شده اعصاب و حملم صفر شده

شوهر منم این ریختی بود حتی غلم نمیگرفتش

بها نمیداد جنگ و دعوا همه اش

یادمه 6 ماهه بود سر حرف اخرش بچه رو 2 هفته ازم گرفتن یادم میفته اتیش میگیرم...خدا ب زمین گرم بزنه خواهرا  مادرشو 6 سال گذشته ولی من یادم نمیره دردش تازه است هنوز

ی فیلم داشتم بغل نمیکرد ب زور الان پسرم ک نگا میکنه ب روش میاره از خجالت اب میشه

این یکی رو ک بغل میکنه اون روزا جلو چشم میاد خیلی سخته

ای عزیزم منم کشیدم این روزا رو با ادم نفهم ساختن خیلی سخته اگه خانودشم احمق باشن ک بدتره من 25 سالم ...

آره واقعااین هم خودش نفهمه هم خانوادش ازخودش بدترونسستن زیرپاش دیشب مامانش پشت تلفن فحش دادب خانوادم 😑خودشم برگشته میگه دخترتونومیندازم زندان،منوچی میگی۲۰سالمه داغون شدم تپش قلب گرفتم از زنگ تلفن میترسم دست وپام میلرزه انقد ک بهم شوک واردکرده😔

بمیرم الهی بچه بیچاره چ سختی کشیده شماروهم واقعادرک میکنم ولی بازم قوی بودین منکه فکرشم میکنم دلم میخوادخودمو بکشم دارم دیونه میشم😢

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

به نظر من اینجوری نمیشه ادامه داد، قهر کن برو خونه ی بابات، جریانو به خانوادت بگو، خانوادت بایدبه طو ...

من الان خونه پدرمم چون تازه زایمان کردم اوناهم درجریانن بابام باااشون حرف زد جز فحش چیزی نصیبمون نشد آدمای نفهمی هستن 

2728
آره واقعااین هم خودش نفهمه هم خانوادش ازخودش بدترونسستن زیرپاش دیشب مامانش پشت تلفن فحش دادب خانوادم ...

جور منو بیشتر بابا مامانم کشیدن وقتی ک بردنش عین جنونیا بودم دیوونه شده بودم تو هوای یخ تبریز با مانتو فقط میرفتم...وقتی 18 سالم بود رفتم 20 سالم بود برگشتم خونه بابام خیلی بد بود اون دوران خیلی بد ولی قوی موندم رو پاهام موندم نذاشتم دوست و دشمن وضعمو ببینن دلشاد بشن...پدرم واقعا خیلی هزینه کرد برام دانشگاه کلاس باشگاه خرید میخواست رو پا بمونم...موندم ولی بازم خیلی سخت بود...ریش سفید میومد میگفت میریم بچه رو میاریم هی میگفتن ی ساعت دیگه امروز نشد فردا خیلی فریبم دادن برا ی مادر سختر از این نیست...اخرش خواستگار یاد داشتم دیدم نمیذارن خودشم بیاد بگه غلط کردم برگرد...ی خواستگار پزشک داشتم ب گوششون رسیده بود منم ب وکیلم گفتم بگو بهش یاد توافقی طلاق بگیریم دید جدی شده ی روز با پسرم اومد و بعد ی هفته رفت و امد من برگشتم

ولی هیچوقت بخاطر کاراشون نمیبخشمشون واگذار کردم به خدا...ولی وقتی پامو ز خونه گذاشتم بیرون یعنی بیرونمون کرد گفتم میرم و دیگه سایه امم نمیبینی...واقعا 5 سال محو شدم نتونست پیدام کنه...واقعا درک کرد ک از دستش رفتم...حتی میگفتن بعد من خونه هم نمیومده شبا میمونده تو مرغداریش

بیچاره پسرم خیلی گوشه گیر بود حتی فارسی هم نمیتونست حرف بزنه وقتی از من گرفتنش کلمه کلمه انگلیسی حرف میزد اخ بمیرم براش ک چی کشیده همسایه ها میگفتن 2 ماه تموم میشسته گریه میکرده مامانمو آتا آنامو میخوام شمارو نمی خوام

برگشتم بچه ام دوباره ب دنیا اومد...الان استعاداد درخشانه ی سال زودتر مدرسه رفته و شاگرد ممتازه...ولی میدونم حسرت زیاد داره...جوری ک بزگشت چند قت پیش گفت مامان نمیخوام وقتایی ک نبودی یادم بیاد

ب قدری بد بود شرایطمون ک باورم نیشد برگردم زندگی و دوباره بسازم و ی بچه دیگه بیارم...توکل ب خدا...کمتش رو شکر

جور منو بیشتر بابا مامانم کشیدن وقتی ک بردنش عین جنونیا بودم دیوونه شده بودم تو هوای یخ تبریز با مان ...

بمیر الهی اشکام بندنمیادچی کشیدی چجورتحمل کردی منکه هنوزهیچی نشده دارم دق مرگ میشم عین دیونه هاشدم خانوادم ک هیچ از من بدتر حالامیخوام بگم بیادتوافقی جدا شیم هیچی نمیخوام فقط بچه رو بده بهم نمیدونم قبول کنه یا نه😔دیگه ن حرمتی بین مامونده ن خانواده ها این زندگی بشو نیست واسه من 

منم مثل شما۱۸سالگی ازدواج کردم والان ۲۰سالمه تحمل این همه استرس وعذاب رو ندارم شوهرمن دیوانه س برام سندسازی کرده ازم شکایت کرده ک دزدی کردم ازش خودش منوآورده خونه پدرم عدم تمکین زده ازش زده شدم😔

بمیر الهی اشکام بندنمیادچی کشیدی چجورتحمل کردی منکه هنوزهیچی نشده دارم دق مرگ میشم عین دیونه هاشدم خ ...[/QUOTE]

[QUOTE=121956979]بمیر الهی اشکام بندنمیادچی کشیدی چجورتحمل کردی منکه هنوزهیچی نشده دارم دق مرگ میشم عین دیونه هاشدم خ ...

برا منم الکی عدم تمکین زد...با اینکه پزشک قانونی رفته بودم و براش حکم بریده بودن

پشت سر منم خیلی حرفا زدن ولی وایستادم

فک کن کل فامیل دو روز زنگ.میزدن خونه مون میگفتن همه میگن زهرا با خواستگارش فرار کرده

گوشی حتی خودم ورمیداشتم بازم میگفتن

همه روزام گریه بود شبام کابوس

خیلی بد بود الان ک دیگه اعصاب و حوصله نمونده برام عین ی پیرزن شده روحیه ام ولی ب خاطر پسرام میخوام تکونی بخودم بدم

شوهرم حتی پسر اولمونو بغل نمی کرد جنگ و دعوا همیشه

ی فیلم داشتم ک ب زور بغلش میدم بغل نمیکنه بعد برگشتنم پسرم اونو دید 6 ماه تموم میگفت بابا چرا بعلم نمیکردیِ

الان ک میاد خونه بدو بدو میاد سر این یکی باهاش بازی میکن اون روزا جلو چشام زنده میشن...الهی بمیرم برا پسر اولم ک بدبختیااا کشید ولی خدا دوباره اونو ب زندگی برگردون خانواده دار شد...ی مدت صبر کن عجله نکن طلاق خیلی سخته برای ی بچه خیلی سختتره بچه پدرو مادرو کنار هم میخواد ی خانواده میخواد

برا منم الکی عدم تمکین زد...با اینکه پزشک قانونی رفته بودم و براش حکم بریده بودن پشت سر منم خیلی حر ...

خداروشکر ولی چی تو دلشه الان اون بچه چقدحسرت داره😭من جای شمابودم نمیتونستم اصلاتحمل کنم خیلی ضعیفم😔دلیلشم اینم نمیخوام بچم یه ساعتم زیردست مادرش باشه مثل شوهرم تربیتش کنه تنهامشکل بزرگ الان دهن بین بودن شوهرم ودخالت مادرشه وگرنه همه چی ب آسونی درست میشد میخوام حرف بزنم باهاش منطقی ولی میترسم باز سواستفاده کنه نمیدونم چ کنم چون نمیخوام پسرم تواین شرایط باشه فک کنم باید بسوزم وبسازم 😔

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز