برا منم الکی عدم تمکین زد...با اینکه پزشک قانونی رفته بودم و براش حکم بریده بودن
پشت سر منم خیلی حرفا زدن ولی وایستادم
فک کن کل فامیل دو روز زنگ.میزدن خونه مون میگفتن همه میگن زهرا با خواستگارش فرار کرده
گوشی حتی خودم ورمیداشتم بازم میگفتن
همه روزام گریه بود شبام کابوس
خیلی بد بود الان ک دیگه اعصاب و حوصله نمونده برام عین ی پیرزن شده روحیه ام ولی ب خاطر پسرام میخوام تکونی بخودم بدم
شوهرم حتی پسر اولمونو بغل نمی کرد جنگ و دعوا همیشه
ی فیلم داشتم ک ب زور بغلش میدم بغل نمیکنه بعد برگشتنم پسرم اونو دید 6 ماه تموم میگفت بابا چرا بعلم نمیکردیِ
الان ک میاد خونه بدو بدو میاد سر این یکی باهاش بازی میکن اون روزا جلو چشام زنده میشن...الهی بمیرم برا پسر اولم ک بدبختیااا کشید ولی خدا دوباره اونو ب زندگی برگردون خانواده دار شد...ی مدت صبر کن عجله نکن طلاق خیلی سخته برای ی بچه خیلی سختتره بچه پدرو مادرو کنار هم میخواد ی خانواده میخواد