2726
عنوان

سرم میخوادمنفجرشه بخدااخه اینقداین ارزوم سختــه😭😭

| مشاهده متن کامل بحث + 476 بازدید | 53 پست
اونا از بودن با خانواده شوهر راضی بودن؟ نصیحتت نکردن؟

اونامدت کمی موندن وخونه واسه خودشون خریدن فقط من شانس ندارم اول که اومدن خاستگاری بهمون گفتن بعدعروسی انشالله خونه بالاروبهشون میدیم ازدواج کردموهیچی ندیدم خونه روهم دادن به پسربزرگشون ولی هیچ وقت نمیبخشمشون چون بهم کلک زدن زندگیمونابودکردن هنوززن جدیدنیومده همه چی واسه خونش گذاشتن منم هی دلم میسوزه چون این خونه ماله مابود😢😢

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
ممنون خواهرگلم بخداخیلی ازاین حرفاروزدم امروزقبول میکنه میگه باشه روزبعدعوض میکنه میگه من اجاره نمیش ...


چی بگم نمیتونین مشاوره رایگان پیدا کنین 

بهرحال شماهم یک سهمی تو این زندگی دارین دیگه

بعدم بگو اینجوری همه اذیت میشیم روابط سرد میشه 

دلخوری و‌ناراحتی پیش میاد 

هزینه ها دو‌سه برابر میشه هرچی بخرین چند برابر باید بخرین 

هرچی درست کنین چند برابر اینجوری که پولی جمع نمیشه

برین رهن کامل کنین حداقل

یا خودتون برین سرکار بگو اجاره با من حاضرم بخاطر راحتیم کل‌حقوقم‌به اجاره بدم 

شاید کوتاه اومد

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

اونامدت کمی موندن وخونه واسه خودشون خریدن فقط من شانس ندارم اول که اومدن خاستگاری بهمون گفتن بعدعروس ...

خب با شوهرت بحرف، بگو قرار بود خونه جدا داشته باشیم، یکم جیغ جیغ کن گلم نمیشه که اینجوری... 

قوز بالا قوز شوهرتم كه خونه نشين شده بيشتر منت ميذازن سرتون شوهرت بره كارگري كنه ولي اجازه نده كسي ...

بخداخیلی براش تحمل کردم چون دوسش دارم اینقدفداکاری کردم اولای عروسی تازه عروس بودم تنهاموندم خودش موقع خدمتش شدرفت سربازی باخونوادش موندم کم کم بدی هاشون دراومدشبوروزگریه میکردم ازاین ورخونوادمومیخاستم ازاینورتازه عروسم وشوهرم پیشم نیست تنهای تنهابودم...

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
2728
خب با شوهرت بحرف، بگو قرار بود خونه جدا داشته باشیم، یکم جیغ جیغ کن گلم نمیشه که اینجوری... 

خواستم ازش جداشم ولی خیلی التماسم کردگریه کردگفت اگه ازم جداشی میمیرم بهم میگه بخدااگه پول داشتم برات یه خونه خوب میخریدم ولی میبینی هرچه کارمیکنم دستم به خونه نمیرسه ازاینورهرچی خونوادم بدی کنن نمیتونم کاری کنیم چون ماروپیندازن بیرون 

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
چی بگم نمیتونین مشاوره رایگان پیدا کنین  بهرحال شماهم یک سهمی تو این زندگی دارین دیگه بعدم بگ ...

گفتم که خواهرم پسرم کوچیکه نمیتونم تنهابزارمش اونم کاراونچنانی که میگی نیست میگه کاری که میخوای بکنی توخونه باشه

غم های من ازاینجاشروع شدهمش هفت سال بودم روزی که پدرم منوگذاشت وتاابدرفت فقط باچشام نگاه میکردم همه گریه میکردن جزمن نمیدونستم چی شده بابچهابازی میکردم مدت هاگذشت ومن فکرمیکردم بابام رفته مسافرت یروزی رفتم سراغ مامانم وگفتم مامان پس چرابابام نمی یادازمسافرت دیگه مارومیخواد؟مادرم اشک توچشاش جمع شدگفت بابات دیگه رفت تواسمون دیگه هم نمی یادمنم رفته روپله هانشستم هوابارونی بودیادمه به اسمون نگاه کردم به خداگفتم اخه خداچراباباموازم گرفتی هنوزازش سیرنشدم باباموخوب نشناختم چجوری برم مدرسه ودوستام باپدراشون روببینم ولی من بدون پدراون روزکلی گریه کردم وفهمیدم دیگه بابام رفت کسی که بمیرددیگه برنمیگرددواین قصه ی غمناک بچگیم 😢😢
خواستم ازش جداشم ولی خیلی التماسم کردگریه کردگفت اگه ازم جداشی میمیرم بهم میگه بخدااگه پول داشتم برا ...

واسه چی بیرون کنن، به همسرت بگو روزی که اومدین خواستگاری قرار بود یه واحد جدا بهمون بدن، چرا نمیدن؟ بگو من با این شرط باهات ازدواج کردم، بگو اعصابمو از سر راه نیاوردم که، در ضمن کارای خونه مادرشوهر هیییییییییچ ربطی بشما نداره که بخوای کاراشونو انجام بدی گلم... خلاصه اگه اعصاب و روانتو دوست داری یه راه حلی بیندیش که ازین وضعیت خلاص شی خییییلی سخته بخدا، اقلا برای همسرت زمان مشخص کن مثلا بگو فلان مدت تحمل میکنم بعدش یا خونه بخر یا اجاره کن خود دانی، ولی منو ازینجا ببر

دو روز دیگه جاری جدیده میاد تو واحد جدا، کلی هم فیس و افاده واسه تو میاد اونموقع میتونی واقعا تحمل کنی؟

ارسال نظر شما
2687