به خاطر یه خاطره تلخ از چندساله پیش از شب عروسیم یه وقتا اذیت میشم مثل الان خواب از سرم می پره همش میگم مردم در موردم چی فک می کنن؟همش خودمو سرزنش می کنم.دوس دارم کلا بی خیال گذشته بشم چکار کنم
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
ای بابا عروسیهای رمانتیک و بدون دردسر واس رمانها و فیلمای ب خدا من شب عروسیم فقط میخواستم زود تموم ...
اره حرفتون کاملا درسته خودمم می دونم اما نمی تونم خودمو کنترل کنم خودم میگم از الان لذت ببر بی خیال گذشته باز چنددقیقه بعد یادم می افته فقط خدا نگذره از مادرشوهرم
ببین عزیزم داری زیادی بزرگش میکنی تو مراسم مادرشوهرت بی محلی کرده تو هم همونجا عکس العمل نشون دادی این یه چیزه طبیعیه کارخوبی کردی کاره بدو مادرشوهرت انجام داده که زن به اون سن وسالی تومراسم پسرش این اداها رو درمیاره حالام خودتو بااین فکرو خیالا اذیت نکن همه توعروسیشون یه اتفاقایی می افته که باب میلشون نبوده نشین برا خودت از کاه کوه نساز زندگیتو بکن به فکر برنامه های آینده ات باش
خنده داره که باید برای دکترووکیل شدن آموزش ببینی ولی برای پدرو مادرشدن نه !هرهالویی میتواند پدرومادربشه حتی لازم نیست تویه سمینار یه روزه شرکت کنه...
بنویس کل خاطره رو و چند روز بعد در ارامش بخونش.این کارو هیلی تکرار کن.یا اگه کسیو داری میتونی تعریفش کنی این کارو چند بار انجام بده.ولی کسی باشه ک نگه نگو
بابام پلیسه اونموفع ب من گفت تو حریف مادرشوهرت نمیشی اینا خیلییی سلیطه هستن....خدا ترکوندشون خداشاهده الان موش شدن پیشم...من احترام میزارم ولی دلم صاف نمیشع باهاشون له له میزنن برن خونشون بیان خونم رفت امد داشتهدباشم بخندم بهشون و هزار کارردیگه دوماه یبار میرم خونشون اونم باید دعوت کنن دررحد دوساعت میشینم عین غریبه ها بازم شاخ هستنا ولی میدونن ب هیچ جامم نیستن...بابام میگفت تو این زنرو چجوری ادم کردی...تو دلم گفتم دلشکست کم کاری نکرد منم پناه بردم بخدا ک ببیین
بماند که میشد کنارم بمانی؛نماندی😢بماند ک کار دلم را ب حسرت کشاندی😔