کیا دلشون میخواد شب که خوابیدم صبح تو خونه پدرشون بلند بشن و ببینن همه این روزا خواب بوده .و الان یه دختر دبیرستانی هستن که میخوان برا رفتن به مدرسه اماده بشن .من دوست دارم همه این سالها خواب بوده باشه .و من دختر دبیرستانی باشم و برم مدرسه .و تو مدرسه تو دلم شورو هیجان باشه که ایا عشقمو امروز میبینم یا نه
خداوندا به کدامین ثواب مرا لایق زیباترین احساس، بزرگترین نعمت و باشکوه ترین لحظات دانستی،خداوندا بگذار در این احساس زیبا بمانم ، بگذار شاهد تولد دوباره خویش باشم ،بگذار آرام باشم، به کدامین ثواب مرا اینگونه عاشق کردی،فاش میگویم این حس را تا کنون لمس نکرده بودم،اینگونه عاشقی کردن را خودت به من آموختی،احساس خودت به تمام بنده هایت …. آری حس مادری ام را میگویم😍
من خودم پدر شوهرم کلید خونم و داشت منم رفتم قفل جدید خریدم آوردم انداختم بدون اینکه به شوهرم بگم فردای عروسی سرکار بود شوهرم پدر شوهرم اومده بود جلوی در به یه بهانه ای که براتون میوه آوردم چ آوردم چرا در باز نمیشه منم در رو باز کردم سریع پرید تو همه جای خونم و گشت اتاق خواب حمام سطل اشغال هام رو ،یخچالم رو،دستش هیچی نبود میوه بهانه بود گفت چرا در باز نمی شد منم قفل و کلید قبلی رو بهش دادم گفتم قفل رو عوض کردم اینم کلیداتون خداحافظ، اونم هاج و واج موند و عصبی گذاشت رفت ولی بعد از رفتنش از استرسی که بهم وارد شد افتادم آخه دوران عقد من ۵ یا۶ بار بیشتر باهاش برخورد نداشتم و رومون بهم باز نشده بود خ حرصی شدم وارد اتاق خوابم شد یا سطل آشغال و حمامم رو گشت.منم تو خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودم واییییی اصلا اون روز خ بد بود وقتی به شوهرم گفتم ب باباش بگه چرا خونه رو گشته اون به باباش هیچی نگفت .خ دلم شکست شوهر ادم باید پشتیبان ادم باشه😔
من خودم پدر شوهرم کلید خونم و داشت منم رفتم قفل جدید خریدم آوردم انداختم بدون اینکه به شوهرم بگم فرد ...
دقیقا .شوهر خوب یه نعمته من همسرم بهم میگه مریض شدی ندی به پدرو مادرم .خونه رو براشون خلوت میکنه .ولی جا خوابشو از من جدا میکنه .من همسرم به شدت علاقه داره بع خانوادش .یه شوهر خواهر دارم بنده خدا معتاده .همش به من میگه خوبه اون شوهرت بود تو خوشبختی که منو داری .نه پول داره نه اخلاق .خیانتم که میکنه .
دقیقا .شوهر خوب یه نعمته من همسرم بهم میگه مریض شدی ندی به پدرو مادرم .خونه رو براشون خلوت میکنه .و ...
دقیقا من روزه بودم آش نذری داشتم شوهرم خانواده و فامیلاشو دعوت کرده بود همه کارا رو تنهایی کردم بعد شوهرم گفت ناهار بذار گفتم ماه رمضونه نگو هیچکس روزه نبود غیرمن و شوهرم برای بیست نفر مجبورم کرد بدون کمک ماکارونی بذارم فرض کن روزه باشی و عاشق ماکارونی بعد میخواستم ابکش کنم قابلمه رو برداشتم )خیر سرم نزدیک پریودمم بود دل درد داشتم)مادر شوهرم دم در آشپزخونه اومده بود سریع شوهرم سمتش جهش زد نه مامان نری آشپزخونه خدایی نکرده می سوزی من موندم اصلا، ابکش کردم یه ذره انگشت اشاره ام وقتی قابلمه رو برداشته بودم چسبیده بود به قابلمه سوخته بود گرفتم زیر شیر آب ببینم شوهرم متوجه میشه دیدم نه بابا اصلا نگاهم نمیکنه؟ فرداش ک گلایه کردم گفت خب مامانمه تو دلم گفتم خب پس من چیم شلغم؟
دقیقا .شوهر خوب یه نعمته من همسرم بهم میگه مریض شدی ندی به پدرو مادرم .خونه رو براشون خلوت میکنه .و ...
من ک عروس چهار پنج ماهه بودم مادر شوهرم نزدیک خونمون بود خونش ،اومد یه هفته موند خونمون نرفت خودش بین من و شوهرم می خوابید البته من و شوهرم ک رابطه نداشتیم همینجوریشم برامون مهم نبود (من یه سال اول زندگیمو باکره بودم)ولی خب بنظر منم کارش زشت بود