باهاش حرف بزن حساس نباشه
دليلي نداره
من زانوم در رفتگي داشت،يه دكتر خيلي خبره رفتيم منو برد تو يه اتاق كوچولو زير اشعه
دكتره اونجا بود و من،يكم دستش مريض بود،من زير اشعه دراز ميكشيدم،اين دكتره بايد پامو كلا با پماد ماساژ ميداد
جلسه بعد گفتم شوهرمم موند تو اون اتاق پيشم
دكتر نتونست كاري كنه
ولي جلسه آخر،آخر شب بود فقط من بودمو شوهرمو دكتره
دكتره شوهرمو فرستاد پايين ساختمون يه پماد بخره برام
اينو كه گفت مردمو زنده شدم
به شوهرم گفتم نرو لطفا
گفت سلامتيت واجب تره زود برميگردم
ته دلم هي خدارو صدا زدم كه طوري بشه اين كاريم نداشته باشه
بعد از تنها شدنمون داشت كه دستشو كج ميكرد...
يهو مامانم زنگ زد بهم
فرشته نجاتم شد،ديگه تا شوهرم بياد هي طولش دادم تا مامانم قط نكنه،كه دكتره هم نتونست كاري كنه
خداروشكر