نه به دیر همدمم شد نه به کعبه هم نشینم
عجبی نباشد از من که بری ز کفر و دینم
نه تو من شوی نه من تو به همین همیشه شادم
که به کارگاه هستی تو همان و من همینم
رخ دوست را ندیدم دم رفتن ای دریغا
که به روی او نیفتاد نگاه واپسینم
به چه رو بر آستانش پی سجده سر گذارم
که هزار بت نهان است به زیر آستینم