2703
2553
عنوان

1 ماهه چون مانتو ندارم.لباس نو ندارم دانشگاه نرفتم ترم اولیم

| مشاهده متن کامل بحث + 3745 بازدید | 34 پست

بنظرم بیشتر استرس رفتن به دانشگاه رو داری تا مانتو ، اگه واقعا میخوای بری همون که داری بپوش و برو . ازدواجم که گفتی که بیشتر از این یه مانتو خرج داره ، اون موقع جلو نامزدت لباس و مانتو جدید بیشتر مهمه ، تازه غیر خرج های رفت و آمد و جهیزیه . اما کلا زیاد فداکار بودنم خوب نیست ، چون دیگران فکر میکنن وظیفه اته و اگه یبار چیزی بخوای براشون سخت میشه . بقول داماد ستایش ، وقتی کسی حق طبیعیش رو نگیره وقتی بخاد از حقش استفاده کنه دیگران ناراحت میشن . 

 !!!I have a voice, so do you


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2456

سلام عزیزم،من دارم زندگی نامه پرازماجراوبدبختیهام رو مینویسم تا ی زمانی دستم پرشد چاپش کردم،نمیخوام کل زندگیمو واست بریزم رو دایره ولی چندتا جمله بهت میگم اگردیدی از من بختت نحس تره اونموقع بیا بگو کاش ازدواج کنم.خب اینو نه تنها واسه تو بلکه واسه دوستانی که میان مسخره بازی درمیارن مینویسم تاشاید خانوادتونو حلواحلواکنید بزارید رو سرتون.

(((همش۱۲سال داشت که پدرش بخاطر جلب توجه ی زن خوشگل اماازروباه مکارتر،اونرو به زور کتک و گرفتنش زیربادتیکه شلنگ خیسی که باید زن پسره فلانی بشی،بیچاره اززمان خواستگاریش تاعقدش همش پنج روز گذشت،اون پنج روزهمش گریه میکرد،خانواده که زیرخط فقر،خودش درس میخوندوارزوی بازیگری یاخوانندگی داشت،کلاس پنجم ابتدایی بود که منع کلاس رفتن شدو بارشوهرداری رو باید به دوش میکشید،روزعقد عاقد سه بار پرسید عروس وکیلم؟؟اما نایی نداشت که جواب بده،توی همهمه و شلوغی یه نفرگفت بله،یهوکل زدن دستوجیغ،اون حتی بله رو نتونست بگه،خواستن انگشتردستش کنن اما از زور کتک دستش بالا نمیومد،...

بگذریم.این از فراموشی امال و ارزوهاش.حالا نمیدونست شوهرچیه باید شوهرداری میکرد یا برای خانواده شوهره کلفتی و نوکری؟تااومد خودشوبشناسه دید،دارن باهاش موادجابجامیکنن،سه سال موادخورد و دفع کرددبعداز سه سال وقتی استخون ترکوندوقراربودعروسی کنه اخه این سه سال عقدبود،دوروز از عروسیش گذشت ی روز ک از طبقه بالا دریچه بخاری رونگاه میکرد،دید مادرشوهره داره تصمیم میگیره ایندفه کیلویی باهاش مواد جابجاکنن،اگه تاحالا میخورد،ازحالا به بعد دیگه تو رحمش جامیدیم.آههههههی دختر تو چه میدونی بدبختی یعنی چی؟فکرکن هفت تا برادر گردن کلفت داری و پدرومادرت هم روشون،اما تواین شرایط که خانوادت بزور دادن بری لادست ی خانواده عوضی،وباشنیدن چنین حرفی هیچ راهی واسه فرارنداشته باشی یعنی چی؟اونروز سخت ترین روز زندگیم بود،باوجودداشت اون خانواده نتونستم وقت فرار برم خونشون،مجبورشدم فرارکنموبشم ی دخترفراری اما ازترس گرگهای اطراف رفتم داخل ی امامزادهزعزیزم دیگه ادامشو نمیگم حالتوبدترنکنم،فقط اینوبهت بگم من ۲۸ سالمه، ودقیقا پونزده ساله لباس نونخریدم،ازشوهردوم که جداشدم مجبورشدم هرچی تهیه میکنم واسه دخترم باشه،امسال فقط تونستم ی جفت دمپایی صندل بگیرم که سرما پاهام رو سر کردو یه سنگ تیز کف پاموسوراخ کرد.اینجاهیچکس به کسی دیگه رحم نمیکنه،اگربگی اهای دارم میمیرم،میان بهت میگن خب باشع بمیر،تامن میرمومیام.اینجافقط باید خودت تلاش کنی واسه خودت،من همیشه و همه جاتنهابودموهستم،اگرخواستی باهام حرف بزنی یا دردودل کنی درخدمتم این تلفن واتساپمه،شاید سنگ صبورخوبی باشم براتون۰۰۹۸۹۱۰۶۸۴۷۶۶۳

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

جایزه محفل

87zzmm | 2 ثانیه پیش

قرص اورژانسی

gelarisam | 12 ثانیه پیش
2687