من پر حسرتم فقط شب عروسی رو بگم نه تالاری که دوست داشتم رو گرفتن برام اشغالترین تالار شهر بود نه لباسی که دوست داشتم نه اتلیه ای که میخواستم نه ارایشگاه خوب هیچی تازه میگفتن ماشین عروسم نمیخواد این کارا چیه حتی طلا هم نداشتم بندازم نه خرید سرعقد نه حلقه ای که میخواستم تازه سر همیناشم دعوا شد حتی دی جی هم نداشتم خودم ساعت 4 صبح اهنگ جدا میکردم بعد تو عروسی از پایین عوض میکردم کلا در یک کلام پدرم رید به تمام ارزوهام بعدم که از خونه انداختم بیرون چند بار جلوی شوهرم کتکم زد بهد شوهرم پرو شد زد نه جهازی نه کوفتی نه....... چی بگم فقط 14 سالم بود ولی هرکی اومد خودش رو رو من خالی کرد رفت حتی بعدش شاباشام رو نمیدادن سرویس طلام رو نمیدادن کلا فقط از قسمت عروسیش بود اگه از خواستگاری و 5 سال زندگی مشترک بگم چیزایی که از همه کشیدم .....
ولی میدونم نامردیه هیچ وقت خانواده شوهرم رو حلال نمیکنم ولی با همه بدیای بابام که تا اون موقع فکر میکردم فهرمان زندگیمه و مثله کوه پشتمه بابام رو بخشیدم😭😭😭
بعد فقط حسرتت ارایشگاهته من تو همه اون اشوبت یه دورم بابام اومد ارایشگاه دعوا ابروهاش رو حق ندارین دست بزنین منم ابروهای پره پیوند...