من از دست ندادم اما نزدیکه ک بدم .بابام سرطان داره و حالش بده .حال من بدتره ....اصلا هیچی از این روزا و شبا نمیفهمم...هر لحظه منتظرم خبر فوتش بدن ....خیلی حال بدی دارم ..کارم شده گریه ....هی خاطرهاش مرور میکنم با خودم ....نمیدونم این چ تقدیر و سرنوشت تلخی بود ....با خودم میگم چرا قدرشو بیشتر ندونستم ......میمیرم وقتی درد کشیدنشو میبینم ....خدا ب روز هیییچ کس نیاره