من نامزد بودم مادرشوهرم دعوا انداخت تو رابزمون قهر بودیم دعوا رو کش دادن ب بابام گفتن منم مجبوری کل قضیه بهشون گفتم و همه فهمیدن مقصر مادرشه گتم بهم تهمت بی ابرویی زدن گفتم چه حرفایی مادرش جلو شوهرم بارم میکنه و چیزی نمیگه بی احترامی بهم میکنن کفتم بابا چنبار شنیدن داداش بزرگه و مادرش کشیدتش کنار و و گفتن ب پدرش محل نده نرو خونشون باهاش خیلی مهربون رفتارنکن سرش داد بزن نبرش خونه فلانی و فلانی بزار از الان حساب کار دستش بیادو...
بابامم گفت پس طلاق تمام .
اوناهم افتادن ب جمع کردن و ماله کشیدن بابام گفت حاج خانم ما اصلا از این رسما نداریم که ب دخترمون بگیم بسوز و بسار
نه از سر راه اوردمش نه چیزی اندازه وزتش طلاخرجش کردم
چشم کسی که بگه بالاچشت ابروعه درمیارم
میخواین دخترمن همینه نمیخواین کفشاتونو جفت کردن از این طرف بفرمایین
زندم و مث کوه پشتشم هروقتم خواست بیاد قهر و طلاق روچشمم جا داره اما بدون بچه..
اونا رفتن و من موندم و بابام خیلی گوشمو پیچوند گفت فک نکن جلو اونا اونجوری گقتم راست گفتما بیای قهر چشاتو میزارم کف دستت😂
تاحالا قهر نرفتم ولی میدونم برمم خودمم بخوام دیگه نمیزارن برگردم کل خانوادمون خیلی تعصبیه تو ایت مورد