اتفاقا خيليييييي كار خوبي كردي مطمىنم خاطرات اون زمان هيچوقت از يادت نميره
اره، خوب بود
البته سختی های خودشو داشت، الان دوست دارم میموندم خوابگاه به قول بچه ها یکم نامزد بازی میکردیم. اینجوری که خونش بودم خیلی همه چی عادی و دردسترس بود، اونایی که دوران نامزدی دارن، بیشتر هیجان دارن😂😂
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
والا منم وقتی عقد کردم، چون شهر شوهرم درس میخوندم از خوابگاه رفتم خونه شوهرم موندم، انقد ...
اخه مثلا عقد چیه؟ تازه ما قبلش دوست بودیم. اتفاقا من خیلی راضیم چون از هم زده نشدیم. خواهرشوهرم ۴ سال عقد بود بعد عروسی میگفت تکراری شده برام
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...