2726

در این مکان گذشته و آینده و دور و نزدیک و تاریک و روشن معنائی نداشت وخاصیت خود را از دست داده بود. همه چیز عالی و در حد کمال به نظر می رسید. ارواح دیگری نیز آنجا بودند و می دیدم که بعضی نور و امکان بیشتر و بعضی نور و امکان کمتری نسبت به من دارند. ولی من نسبت به آنانی که از من پیشرفته تر و نورانی تر به نظر می رسیدند ذره ای احساس قبطه نمی کردم. کاملاً برایم روشن بود که آنها ظرفیت و رشد خود و من ظرفیت و رشد خود را دارم و هرکدام از ما در جا و موقعیتی هستیم که باید باشیم.

هنگامی که من نزد مادرم و بقیۀ دوستان و اقوام رفتم احساس گنگی داشتم که وجودی دائماً و سایه وار من را همراهی می کند. ولی اینقدر حواس من به سمت کسانی که می خواستم ببینمشان معطوف بود و در افکار خودم بودم که توجهی به او نکرده بودم. ولی حال که به او توجه می‌کردم احساس می‌کردم که او وجودی بسیار نورانی و ارزشمند و مقدس است که همیشه و در تمام لحظات زندگی همراه من بوده است. احساس کردم که او من را به طور کامل و بشدت دوست دارد و من نیز او را بشدت دوست داشتم و بین ما عشقی عمیق و نامشروط وجود داشت. او آنچنان جذاب و زیبا و بدلنشین بود که بلافاصله با تمام وجود مجذوب او شدم. پیش خود فکر کردم آیا او امام زمان یا پیامبر است؟ فکری از من گذشت که او بالاتر از امام زمان یا پیامبر می باشد. ارتباط ما از طریق تله پاتی و فکر بود. او هر سؤالی که من داشتم را بلافاصله و به طور کامل جواب می‌داد، به طوری که دیگر نکته ندانسته‌ای و سؤال دیگری در مورد آن باقی نمی‌ماند. هر موضوعی که می‌فهمیدم و هر آنچه در پیش روی خود می‌دیدم در کمال بود. اگر تمام دانشمندان دنیا جمع می‌شدند نمی‌توانستند یک نقطه از آن را طوری تغییر دهند که بتواند آن را بهتر یا زیباتر کند.ادامه 👇

من درک کردم که هر کسی که می میرد یک راهنما دارد. فقط بعضی از ارواح چنان در دنیای خود غرقند که هیچ وقت متوجه این راهنما نمی شوند. به عنوان مثال افرادی را می دیدم که سالیان زیادی بود که مرده بودند ولی هنوز نگران اموال خود یا مسند خود یا چیز دیگری از دنیا بودند و متوجه نبودند که مرده اند و روح آنها هنوز در دنیا و روی زمین اسیر بود. روحی را می‌دیدم که سالها بعد از مرگ خود هنوز به دفتر کار و ریاست خود می‌رفت و سعی می‌کرد که مانند دنیا کاغذها را امضاء کند، بدون اینکه متوجه باشد که قادر به چنین کاری نیست. فهمیدم که هرگونه وابستگی دنیائی شدید می تواند روح ما را حتی بعد از مرگ اسیر خود نگاه دارد و از صعود آن جلوگیری کند.

افرادی را دیدم که خودکشی کرده بودند و شرایط آنها از همه بدتر بود. آنها کاملاً در اسارت به سر می بردند و امکان ارتباط با کسی را نداشتند. گاهی ارواح آنان برای سالیان دراز عزیزان و نزدیکانشان در دنیا را که در اثر خودکشی آنها ضربه زیادی دیده بودند سایه وار تعقیب می کردند و سعی در معذرت خواهی و طلب بخشش از آنها داشتند. ولی هیچ فایده ای نداشت و صدای آنها شنیده نمی شد. تمام اینها را راهنمای من به من نشان می داد و توجه من را به افراد مختلف جلب می کرد. سپس او توجه من را به صحنه های دیگری معطوف کرد که مانند یک فیلم جلوی من شکل می گرفتند. این ها صحنه های زندگی من بودند که از ابتدا به من نشان داده شدند.

من زن جوانی را دیدم که باردار بود و قسمتی از وجود (روحی) خودم را دیدم که به صورت امواجی وارد بدن او شد و با او یکی شد. این مادرم بود که با من حامله بود. احساس می کردم من در تمام جهان هستم ولی به نوعی قسمتی از من متمرکز شده و وارد بدن مادرم شد. احساس من اتصال بود، اینکه همه چیز به هم وصل است و آغاز و پایانی وجود نداشته و ندارد. من نمی توانم به درستی بگویم در چه مرحله ای از بارداری این اتفاق افتاد ولی فکر می کنم مدت زیادی قبل از زایمان مادرم بود. من حقیقتا تمام زندگی خود را از خردسالی تا لحظه تصادف دوباره زندگی کردم. من زندگی خود را دوباره تجربه می‌کردم، ولی به طور هم زمان نظاره‌گری بودم که به صورت شخص سوم تمام این واقعیت را مشاهده می‌نمودم. تفاوت نحوه‌ای که اکنون زندگی‌ام را تجربه می‌کردم با دنیا این بود که اکنون تمام عواقب و بازتاب‌های رفتارم را در بقیه انسانها و بر روی همه چیز می‌دیدم و حس می‌کردم. می‌دیدم که چگونه حتی کوچکترین عمل من، از یک لبخند ساده گرفته تا یک اخم یا سخنی درشت و آزار دهنده که شاید به کسی گفته بودم، بر روی همه چیز اثر می‌گذاشت و چه انرژی‌ها و امواجی به خاطر آن در جهان رد و بدل می‌شد.ادامه 👇

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

در دید و نگرش جدیدی که داشتم همچنین می‌دیدم که دل خوری‌ها و رنجش‌های من ازدیگران بی مورد بوده‌اند. حتی آنجایی که خوبی زیادی در حق کسی انجام داده بودم و در مقابل از او بی اعتنایی و رنجش دریافت کرده بودم. می‌دیدم که او یک موجود آزاد و منحصر به فرد است و می‌تواند آنگونه که می‌خواهد عمل کند و تجربه خود را شکل دهد و به من ربطی ندارد که او از آزادی انتخاب خود چگونه استفاده می‌کند. می‌دیدم که هر یک از ما انسانها منحصر به فرد و بسیار با ارزش هستیم و در خلقت هیچ کس قابل جایگزین کردن نیست. در تمام کائنات و جهان هستی کس دیگری مانند من وجود ندارد و نخواهد داشت و من بسیار با ارزش و گرانبها هستم. آنچه که باید برای من مهم باشد رفتار و واکنش‌های خود من است نه رفتار و برخوردهای دیگران. من نباید هیچ توقعی از کسی داشته باشم یا قضاوتی در مورد کسی بکنم، بلکه باید فقط مراقب خود و اعمال خود باشم.

حتی اگر هیچ خدمتی به دیگران از من ساخته نباشد، تنها یک لبخند ساده من می‌تواند به هر چیزی انرژی مثبت بدهد، حتی به گیاهان و حیوانات و تمام هستی. این لبخند هیچ وقت تمام نخواهد شد و بالاخره به سوی خود من باز خواهد گشت. همچنین وقتی که انرژی منفی و بدی از خود صادر می‌کنم این بر روی همه چیز اثر منفی می‌گذارد و در نهایت به سوی خود من باز می‌گردد. دیدم که در حقیقت من هیچ کار خوب و بدی در حق کسی نمی‌کنم، بلکه تمام آنچه انجام می‌دهم در حق خودم و برای خودم است.

چیز دیگری که در مرور زندگی‌ام فهمیدم این بود که چقدر هر لحظه زندگی با ارزش و مانند دری گرانبها و هدیه‌ای است که به من داده شده و چقدر من وقت خود را در زندگی به بطالت یا اموری بی ارزش سپری کرده‌ بودم. من باید وقت خود را به یادگیری و افکاری مثبت و خدمت و محبت به دیگران می‌گذراندم زیرا این چیزها بودند که اکنون در این سوی بدرد من می‌خوردند. باید همه را می‌بخشیدم و با همه مهربان می‌بودم، همانگونه که خدا اینگونه است و من هم پاره‌ای از وجود الهی هستم (و به سوی خدا گونه شدن در حرکتم). در آنجا نه قضاوتی بود و نه عذاب و تنبیهی، بلکه تنها من بودم که در مورد خود قضاوت می‌کردم و لحظه به لحظه زندگیم و هر عمل و فکر و احساسم را مورد ارزیابی قرار می‌دادم ادامه 👇

یک مثال در مورد مرور زندگیم این بود که وقتی بچه بودم به یک پسر بچه در خیابان آزار و اذیت زیاد جسمی و روحی وارد کردم. او به گریه افتاد و من ترسیده و فرار کرده و به خانه بازگشتم و در اتاقی پنهان شدم. در مرور زندگیم دیدم که در اثر درد و گریه این بچه نوعی انرژی منفی از او به اطراف صادر می شد که رهگذران و حتی گنجشگان و پشه ها از آن تأثیر منفی دریافت می کنند. من می دیدم که حیات در همه چیز وجود دارد و تقسیم بندی ما در مورد موجودات زنده و غیر زنده از دید و نگاه دنیوی ماست و در حقیقت همه چیز زنده است.

من دیدم که هرگاه آزاری به کسی وارد کرده ام در حقیقت به خودم آسیب زده ام و در حقیقت خدمتی به او کرده ام زیرا او در برابر این آزار من خیر و رحمتی بیشتر در جائی دریافت کرده است. همچنین هرگاه به کسی کوچکترین محبت و خوبی کرده بودم، حتی یک لبخند کوچک، در حقیقت به خود خدمت کرده بودم. به عنوان مثال وقتی 10 ساله بودم، ما و بقیه اقوام یک اتوبوس دربست کرایه کرده بودیم تا به مشهد برویم. یکی دیگر از اقوام ما با ماشین شخصی خود که یک بنز قدیمی بود به دنبال اتوبوس می آمد. در جائی از راه اتوبوس خراب شد و ما برای تعمیر آن چند ساعتی متوقف شدیم. آن خویشاوند صاحب بنز ما ظرف آبی را به من داده و گفت که بروم آن را از چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب کنم. من ظرف را آب کردم ولی برای من که بچه بودم حمل آن کمی سنگین بود. من در راه تصمیم گرفتم کمی از آب ظرف را خالی کنم تا سبکتر شود. در آنجا چشمم به درختی افتاد که به تنهائی در زمینی خشک روئیده بود. من به جای اینکه آب ظرف را در همان جایی که بودم خالی کنم، راهم را دور کرده و پیش آن درخت رفتم و آب را پای آن خالی کردم و چند لحظه هم ایستادم تا مطمئن شوم آب به خورد آن رفته است. در مرور زندگیم چنان به خاطر این کارم مورد قدردانی و تشویق قرار گرفتم که باورکردنی نیست. گویی تمام ارواح به خاطر این عملم به من افتخار می کردند و خوشحال بودند. این کار یکی از بهترین کارهای زندگیم به نظر می رسید و این برایم عجیب بود زیرا از دید من چیز چندان مهمی نبود و فکر می کردم که کارهای خیر بسیار بزرگتری در زندگی انجام داده ام که این در برابر آن ها کوچک است. ولی به من نشان داده شد که این عمل من ارزش بسیار زیادی داشته زیرا کاملاً از روی دل انجام شده و هیچ شائبه و توقعی در آن برای خودم وجود نداشته است… ادامه 👇

2728

راهنمای من به من گفت که باید بازگردم زیرا هنوز موعد من نشده است. من گفتم منظورت چیست؟ او گفت که مرگ من اتفاقی بوده و هنوز زمان من روی دنیا به پایان نرسیده است. من گفتم که هرگز، به هیچ وجه حاضر نیستم به آن مکان پر از درد و تاریکی بازگردم. در پاسخ او زندگی من را در آینده به من نشان داد و من فهمیدم که اگر باز نگردم (از نظر رشد روحی) به ضرر خود من است. اکنون آنچه به من نشان داده شد را به خاطر نمی‌آورم ولی به یاد دارم که بعد از اینکه این صحنه‌ها به پایان رسیدند دیگر با تمام وجودم می‌خواستم که به دنیا بازگردم تا ماموریت خود را در دنیا انجام دهم. همین منی که یک لحظه پیش به هیچ وجه حاضر به بازگشت نبودم. به محض اینکه قبول کردم که به دنیا بازگردم، با سرعت نور به سمت زمین بازگشتم و وارد بدنم شدم و ناگهان تمام درد آن جراحات به من بازگشت. من از درد شروع به آه و ناله کردم و یک نفر از خدمه بیمارستان که در راهرو نزدیک آن اتاق بود صدای من را شنید و بلافاصله تعداد زیادی دکتر و پرستار به اتاق من هجوم آوردند و من را دوباره به اتاق عمل بردند.

برای من چندین ماه طول کشید تا بتوانم دوباره خودم را با زندگی دنیا وفق دهم. آنچه از زندگی آینده خود دیده بودم تماما از ذهن من پاک شده بود. برای سالها من تجربه ام را از همه مخفی می کردم زیرا هنگامی که از آن برای دیگران صحبت می کردم با قضاوت منفی آن ها روبرو می شدم و به من اتهام دیوانگی و تخیل زده می شد و زندگی عادی برایم مشکل شده بود. تا اینکه بعد از چندین سال کتابی در این زمینه دیدم و متوجه شدم که افراد زیاد دیگری نیز تجربه هایی مشابه من داشته اند، گرچه ممکن است جزئیات تجربه آن ها کمی با من فرق کند یا با زبان و بیان متفاوتی شرح داده شده باشد. بعد از این اتفاق من خیلی مشتاق شدم که افراد دیگری را بیابم که تجربه ای مشابه من داشته اند. من حتی شغل خود را تغییر داده و در قسمت خدمات پزشکی در بیمارستان مشغول به کار شدم و سعی می کردم در بیمارستان با مریض هایی که برخورد نزدیکی با مرگ داشته یا احیاء شده بودند ارتباط برقرار کنم به امید اینکه شاید آنها هم چیزهای مشابهی را دیده باشند. به تدریج تجربه های نزدیک به مرگ در جامعه بیشتر جا افتاد و من امروزه به طور مرتب (حداقل یکی دو بار در ماه) در جمع دوستان یا گروه های دیگری که علاقه مند هستند حضور یافته و به طور مفصل راجع به تجربه ام با آنها صحبت می کنم. برعکس سابق، الان مردم به خصوص جوان ترها علاقه بسیاری به شنیدن تجربه ام دارند و به نظر می رسد تحت  تأثیر قرار می گیرند.

《درک واقعیت توبه در آن عالم》

پاسخ آقای زمانی قلعه (تجربه کننده 32 دقیقه مرگ تقریبی) به واقعیت توبه و آثار آن بعد از مرگ  :
مفهوم توبه تا آنجا که از دوران نوجوانی به یاد دارم، در ذهن من غلط و ناقص تعبیر شده بود.
تصور میکردم هرخطایی انجام داده باشم فقط کافی است به مکانی مقدس بروم و مدتی گریه کنم و بنا به فرض قرآن را بر سر بگیرم و متوسل به انبیاء اولیاء بشوم و فقط و فقط با گریه و اظهار پشیمانی لفظی مشکلم حل میشود و خداوند مرا میبخشد
چقدر در دعاهای مختلف و شبهای خاص ضجه زدم و از خداوند طلب عفو کردم و بارها و بارها الهی العفو گفتم.
و چه بسا هربار پس از پایان دعا به محض بیرون آمدن از مراسم دعا، همانجا و در محل درب خروجی جلسات شروع میکردم به انجام گناهانی مثل هرزه چشمی، قضاوت درباره دیگران و...
در آن عالم، در مرور زندگی خودم تمام آن تلاشهای بی ثمر را به تفکیک ، یکی یکی و با تمامی جزیٔیاتشان مرور کردم و تک تک آن لحظات را زندگی کردم و دریافتم اصلا به این سادگی ها که من فکر میکردم نیست.
چراکه(قبل از آن واقعه)در طول زندگیم همه گناهانم را در ذهن خود جمع می بستم و اسم همه انواع خطاها و اشتباهاتم را میگذاشنم (گناه) و به خیال خودم بابت همه آنها طی چند دقیقه یکجا توبه میکردم و خیال میکردم توبه عین آبی است که روی آتش ریخته میشود و باخود می اندیشیدم آتش خاموش شد و تمام.
اما در آنجا به من تفهیم شد انواع گناهان و خطاها جایگاه خودشان را دارند و من برای توبه از انواع گناه باید جداگانه به آنها بپردازم.
البته توضیح آن مفصل و قدری مشکل است که ان شاءالله در کتاب به آن پرداخته خواهد شد چون وضعیت انواع گناه باید جداگانه شرح داده شود.
اما یک مثال میزنم تا معلوم شود توبه کردن از مواردی که حق مردم و به نوعی باعث آزار دیگران شدن بوده (یعنی مواردی که فقط حق خودم یا خدا نبود) خیلی سخت و متفاوت است.
چون برای حقوق مردم باید دانه به دانه و تک تک رسیدگی و از آنها توبه کنم.

مثال زیر کاملا واقعی است:
مدتی بعد از اینکه از آن دنیا برگشتم رفتم تا بابت حقی که کسی بر گردنم داشت رضایت بگیرم و از آن توبه کنم و از رنجی که در آن دنیا بابتش خواهم کشید پیشگیری کنم.
زیرا در آنجا مشاهده کردم همین حقی که از آن فرد بر عهده ام بود تا چه حد رنج آور و دردخیز بود.
قضیه ازین قرار بود که سالها پیش حدود یک میلیون تومان به فردی در شهر شیراز بدهکار بودم و پرداخت نکرده بودم
بنابراین پس از تجربه کردن آن عالم با اینکه مدتی طولانی از آن قضیه گذشته بود، از شهر خودم (اصفهان) سفر کردم و به سراغ ایشان در شیراز رفتم اما او تغییر مکان داده بود و خیلی این در و آن در زدم تا بالاخره او را یافتم.
ولی پولی که توانسته بودم تهیه کنم تا به او بدهم یک سوم اصل مبلغ یعنی حدود سیصد هزار تومان پول بود که با خودم برده بودم.
مبلغ را به ایشان دادم و گفتم من تغییر کرده ام و مابقی پول شما را هم قسطی خواهم داد.مرا ببخشید.ایشان کمی خودش را عقب کشید و مرا باور نکرد و به من گفت:ٌدوباره چه کلکی سوار کردی ؟ برو خدا روزیت رو جای دیگر حواله کنه.
من به گریه افتادم.و از اینکه نتوانم رضایتش را بگیرم و آن حق همچنان باقی بماند وحشتزده شدم التماسش کردم.
خواستم دست ایشان را ببوسم.ولی خودشان را کنار کشیدند و به من پشت کردند و رفتند و همین طور که دور میشدند میگفتند:
 《 من نه مدرکی دارم که پلیس رو صدا بزنم بگیردت و نه توانشو دارم که پولمو به زور ازت بگیرم 》.
اما من که دقیقا میدانستم و مشاهده کرده بودم که نتیجه ی این حق بر گردن مانده، چه خواهد بود، باز هم ادامه دادم و با اصرار و زاری التماسش کردم.
تا اینکه به لطف خدا وقتی ایشان التماس و پافشاری مرا دیدند، ایستادند و با تعجب نگاهم کردند و گفتند :
《 اگر واقعا اینقدر تغییر کرده ای که پس از گذشت اینهمه سال آمده ای پول مرا پس بدهی. برو حلال و طیب و طاهر باشد برایت. نوش جانت باشد. اصلا پول را نمیخواهم. ترا میبخشم》
من دوباره به روح پدرشان قسم دادم که از من راضی باشد.
و ایشان برگشت مرا بغل گرفت و گفت:
《 برو ! با خیال آسوده برو.》ادامه👇

ادامه مطلب بالا 🖕

بنده متخصص امور مذهبی نیستم و چیزی درباره ی روش کامل و دقیق توبه نمی دانم.
اما با تجربه دقیق و جزء به جزئی که در آن عالم برایم رخ داد شک ندارم درباره آنچه از دیگران بر گردنم مانده فقط همین روشی که مثال زدم را میشود توبه دانست.

یعنی دقیق، تک تک و نفربه نفر باید بروم به افراد مراجعه کنم و جبران کنم و رضایت بگیرم.
اگر هم قرار باشد بدون جبران رضایت بدهند، آنها خودشان باید این لطف را بکنند وگرنه تنها با گریه و دعای لفظی به درگاه خدا نمیشود از حقوق مردم توبه کرد.

روش اشتباه من تا قبل از آن واقعه و تحربه ی آن دنیا اینطور بود که مثلا وقتی عازم زیارتی میشدم تلفن را برمیداشتم و به یک لیست بلندبالا زنگ میزدم و به همه فقط یک جمله میگفتم "با اجازه شما نایب الزیاره هستم هر بدی ,خوبی ,از من دیدید حلالم بفرمایید,امری ندارید؟ خداحافظ"
و نفر بعد ...
حتی در یک مورد متوجه شدم شخصی را با همین کارم یعنی با خداحافظی و حلالیت طلبیدنم رنجانده و ناراحت کرده بودم
 و آن هم به اینصورت بوده که آن فرد مدتهای طولانی آرزوی آن زیارت را در دل داشت و من با یادآوری آن دلش را سوزانده بودم و ایشان از اینکه توان رفتن ندارد شاید اشکش جاری شده بود.
🔸 طبق آنچه تجربه کردم میدانم با توبه کردن قلبی و لفظی درباره ی حقوق مربوط به خداوند امکانش هست که لطف خدا شامل حالمان شود و حضرت حق ما را ببخشد ولی برای حق و حقوق مردم اینطور نیست.
برای اینها باید فکر دیگری بکنیم و روشش فرق میکند.
یعنی باید عملی ، تک تک ، مراجعه و جبران کنیم و رضایت را واقعا کسب کنیم.
به طور خلاصه میخواهم عرض کنم که درباره ی حقوق انسانهای دیگر، اینکه با لفظ و دعا در خلوت خودمان موضوع را به خدا بگوییم و از آمرزنده ، آمرزش بخواهیم حتما لازم هست اما اصلا کافی نیست.
اما در کل اگر بخواهم توبه کنم میدانم که:
 تا حالا هرچه بوده گذشته و کاری است که انجام داده ام و شده.
فقط از حالا به بعد سعی کنم خوب باشم.
همه را ببخشم.
به همه کمک کنم.
شادی به وجود آورم.
گریه خلق نکنم.
حسرت و افسوس دنیا را نخورم ,
حسرت یعنی: (( ای کاش,ای وای,ای دریغ ...))
بدی های دیگران را فراموش کنم.
و فقط سعی کنم تا جایی که میتوانم ساده و خوب باشم چرا که او همواره دارد مرا مینگرد در حالی که به من عشق مطلق دارد.
🔸میدانم که《خدای این زندگی و آن زندگی》به گونه ای است که انگار همواره لبخندزنان نگاهم میکند و منتظر من است تا به سویش برگردم و به بخشنده بودنش اعتماد و یقین داشته باشم.
اما مباد آن روزی که خودم به خودم اخم کنم و باورم نشود که توبه ممکن است.
اینها واقعیاتی است که شخصا تجربه کرده ام و امیدوارم مطالعه اش برای شما عزیز هم سودمند باشد.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز