شوهرت فهمید دروغ گفته؟
عزیزم تو ده دقیقه فاصله داری ازشون
ما که 14 ساعت راهه از اینحا تا خونه پدرشوهرم انتظار دارن هرموقع تعطیلی پیش میاد پاشیم بریم یکساله ازدواج کردیم تو این یکسال 16 بار رفتیم اومدیم
عید قربان رفتیم باز عاشورا هم پیام دادن پاشین بیایین ما هم نه مرخصی داشتیم نه پولشو نه حوصلشو نرفتیم الان یک هفته اس با ما دعوا دارن همین ظهری سوهرم با مادرش تو تل گرام دعواشون شده بود بخاطر این خودخواهیشون
منم همچین مشکلی دارم با این تفاوت که با پدمادرش زندگی می کنیم دیگه نابودم بخدا تو همه چی زندگیم دخالت میکنن یروز خوش ندارم خونه نباشم اتاق خوابمو می ریزه...خودش میخواد کارای شوهرمو بکنه انگار من پوست پیازم...پدرش که همش سروصدا همش دعوا می گه از خونم برید دوسه نصف شب دادو بیداد می کنه از خواب می پرم دعا کنید شوهرم راضی شه جدا شیم بسکه خودمو حبس کردم مشکل معده پیدا کردم کلی لاغر شدم هیچ جا نمیرم
مادر شوهرم سه تا عروس ديگه داره
هدايي با من خيلي راحت و صميمي هست چون فاميلم
ولي همين باعث شده انتظاراتش از من بره بالا
مثلا هي ميگه ميخوام كارگر بگيرم خونه رو تميز كنه
فقطم به من ميگه
كه من بگم نه من انجام ميدم
به خدا برام كاري نداره ولي جلو جاري هام احساس بدي بهم دست ميده چون يه بارم اونا كمك نكردن تو اين ٨ سال
من ميرم گاهي برا كمك
چون من دختر روستام جاري هام بچه بالا شهر تبعيض ميزاره من انگار كوچيكم ميكنه
اصلاً از اونا انتظار كار نداره با اين كه همسايش هستن
ولي من دلم ميسوزه گاهي ميرم كمك متوجه ميشه كه دلم ميسوزه چون روماتيسم داره دستاش ورم ميكنه
برام كادو هاي خوب ميخره وقتي كمكش ميكنم ولي من به خاطر چيزي تا به حال كار نكردم براش
اون هفته ٨ صبح زنگ زد پاشو بيا ناهار مهمون داريم منم دستام باز نميشه من سريع رفتم همه كاراشو كردم يه مدلم غذا گذاشتم
در حالي كه جاريم همسايه ديوار به ديوارشه
گفت اخه اون امروز باشگاه داشته
هر وقت ميره بيمارستان من ميرم شبا ميمونم جاري هام ميان مثل مهمون سر ميزنن و ميرن
