می‌خوام با دوستم قطع رابطه کنم

مرسی عزیزم که اینو میگی ، اتفاقا من فکر میکنم خیلی ضعیف بودم و به خاطر شرایط بد زندگیم نتونستم مستقل باشم و رو پای خودم وایسم ، ولی حداقل ضعف ها و ایرداهام و میدونم و به خاطر همینم احتیاطم تو زندگی خیلی بالاست و تا الانم نذاشتم کسی ازم استفاده کنه یا بهم ضربه ی بدی بزنه. تو ازدواجم برای همین خیلی محتاطم و واقعا تا کسی پیدا نشه که مطمئن نشم باهاش خوشبخت میشم و آدم درست و پاک و خوبیه مجرد میمونم

این داداش من بیشتر با عقلش تصمیم میگیره نه دلش ، با یه دختری هم اینترنتی ۷ سال پیش دو سه سال دوست بود و وابسته ش هم شده بود اما به خاطر اینکه دختره خانواده ی خوبی نداشت و برای داداشم هم مشکلاتش و تعریف کرده بود حاضر نشد بره خواستگاریش ، اون موقع داداش من دانشجوی کارشناسی بود و هیچ پول و پله ای نداشت ، تکلیف سربازیش معلوم نبود ، کار هم که نداشت ، اون دختر واقعا خود داداشم و دوست داشت اما داداشم به خاطر همین قضیه ی خانوادش نمیخواستش برای ازدواج ، یادمه میومد از قهر و مشکلاتش با دختره می‌گفت من همه ش طرف دختره بودم ،  بعد چند سال پیش دختره بهش گفته بود دارم ازدواج میکنم با پسر خاله م و بعد داداشم حرصش گرفته بود ، میومد با ما حرف میزد و می‌گفت می‌خوام برم عروسیش و به هم بزنم ، برم به پسره بگم با من دوست بوده ، چطور ۲ ، ۳ سال به من میگفت دوستم داره حالا میخواد ازدواج کنه ، من و داداشم دعواش کردیم گفتیم غلط کردی بخوای زندگیش و خراب کنی ، تو که برای ازدواج نمیخواستیش ، چقدر باید برات صبر میکرد؟ اون که نمیتونست بیاد خواستگاری تو ، تو نرفتی اونم باید به فکر زندگیش باشه....

یادمه وقتی از اون دختر می‌گفت که مثلاً درد و دل کرده و فلان مشکلش و براش گفته و داداشمم به خاطر همون درد و دل ها و مشکلاتی که دختره از خانوادش گفته بود نمیخواستش خیلی دلم برای دختره سوخت ، به داداشم گفتم چقدر شما پسرا نامردین ، اون باهات درد و دل کرده و تو همین و علم کردی و به خاطرش میگی نمی‌خوام بگیرمش ، در حالی که اون میتونست هیچی از مشکلاتش بهت نگه ، بعد بهش گفتم فکر می‌کنی اگه بری خواستگاری یه دختر دیگه اون این مشکلات و نداره تو خانوادش ؟! چرا همه مشکل دارن ولی این دختر رو حساب صمیمیت و صداقت و علاقه ش مشکلش و برا تو گفته ولی تو از اون دختر غریبه هیچی نمیدونی

اون دختر داداشم و وقتی هیچی تو جیبش نبود میخواست اما دوستم تا فهمید این داداش من لیسانس گرفته ، فوق لیسانس قبول شده ، سربازیش اوکی شده حالا هم که کارمنده بانکه هوا برش داشت که از داداشم خواستگاری کنه ، به گفته ی خودش هم از روی عشق این کار و نکرده و فقط به عنوان یه گزینه با موقعیت خوب این پیشنهاد و داده ، پس جای دلسوزی نداره ، دلسوزی برای دختریه که از روی عشق چند سال پای یه پسر بی پول و بدون شغل و دانشجو یا سرباز میمونه تا شرایطش اوکی بشه نه کسی که لقمه ی حاضر و آماده و بزرگتر از دهنش میخواد برداره 

بله خب چون تازه یک سال و نیمه سرکار میره هنوز چیز آنچنانی نداره ولی تو همین مدت یه تیبا خریده و پسر زرنگیه و اهل پس انداز و مطمئنم تا دو سال دیگه هم خونه هم وسایل زندگیش اوکی شده ، پس شرایطش برای شروع زندگی خوبه ، خیلی از دخترارو میشناسم آروزوشونه با کارمند بانک ازدواج کنن ، چون کلاس کاریش بالاست ، حتی خود مردا هم اینو می‌دونن و شوهر خواهر ناتنیم بهش گفته بوده تو موقعیتت برای خواستگاری و ازدواج خیلی خوبه به خاطر شغلت و یه انتخاب خوب داشته باش.

حالا شرایط داداش من اگه خیلی هم بالا نیست ولی مطمئنا از شرایط دوستم که تحصیلات ابتدایی رو هم تموم نکرده ، یک بار ازدواج کرده ، یک سال و نیم از داداشم بزرگتره و تازه اعتیاد و زندان و مشکلات دیگه رو تو خانواده داشتن که بالاتره ، بازم میگم با وجود همه ی اینا اگه خود داداشم عاشقش بود اصلا شرایطش مهم نبود ، اما اینکه خودش و میخواست بچسبونه به داداشم اونم نه از روی عشق و به خاطر موقعیتش و از دوستی با منم سو استفاده کرده حالم و به هم میزنه

مرسی عزیزم انشالله شرایط برای همه ی مجردا که میخوان ازدواج کنن اما نمیتونن فراهم بشه ، درسته همه دنبال اینن تو ازدواج به خوشبختی و آرامش برسن و دنبال یکی همسطح خودشون میگردن و حق هم دارن ، البته عشق گاهی وقتا همه ی معادلات آدم و به هم میزنه و گاهی آدما با کسایی ازدواج میکنن که هیچکدوم از معیارهایی که مد نظرشون بوده نداشتن اما خب به نظرم ارزش داره وقتی از روی عشق باشه. ممنون عزیزم که نظرت و برام نوشتی