تو ۹ ماه ۳ تا ماشین عوض کرده اما خونمون که چند ساله نصفه نیمه است همینجوری مونده بخدا دیگ نمیکشم الان تصمیم داره دوباره ماشینو عوض کنه مدل بالاتر بگیره که ۳۰ میلیون پول میخاد
ان شالله ۹۹/۹/۹تو خونه خودم سالم و سلامت کنار همسر و فرزندانم هستم ان شالله
اره عزیزم دقیقا اینجوریه مشاور نمیاد بریم حتی اون موقع قول داد باهام بیاد پیش مشاور اما نیومد تا اسم ...
کانال مشاوره ریحانه بهشتی رو عضو شو سوالات رو سرچ کن مثلا بنویس لجباز بعد سوالات مشابه سوال شما رو احتمالا بیاره اگه نیاورد هن میتونی سوال رو خودت بفرستی..رایگانه
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
چشم گلم حتما مرسی که درددلامو گوش دادین و راهنماییم کردین خدا خیرتون بده یکم سبک شدم
عزیزم تو زندگی هر کسی مشکلات بزرگتری وجود داره.خداروشکر کن ک از اون خانونها نیسای ک میان تو سایت تایپیک خیانت همسر مینویسن..اینجور مسائل رو میشه حل کرد..فقط باید راهش رو پیدا کنی...از خانومهای با تجربه اطرافت مشورت بگیر..البته ن از خانواده همسرت..اونا ک گفتین دوروهستنان شاالله ک مشکلتون به حق این شبای عزیز حل بشه سال بعد اینموقع تایپیک خوشبختیتو ببینم
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....