من توی این ماجرا فقط میخواستم بدون گله کردن از خانواده ش به شوهرم بفهمونم که مادرش بی محبت و بی درکه و خیرش به من نرسیده هیچ بدتر آزار وزحمت هم میتراشه
و این وسط این شوهرمه که باید حواسش به من باشه
اگر پیشنهاد غذا میدادم با توجه به شناختی که نسبت به همسرم دارم میدونم نمیتونست متوجه عمق فاجعه بشه غدای بیرون رو میخرید و فکر میکرد فقط اون روز حالم بد بوده و توی موقعیت دیگه خیلی هم عیب نداره سفارش غذا بدن
ولی اینجوری کسی که برادری خودشو ثابت کرده و اجازه نداده حتی توی موقعیت سخت شوهرش حرفش دو تا بشه منم
واسه همین دیگه میدونم نیاز نیست توی موقعیت دیگه حتی اگر حالم خوب باشه به سفارش کسی کاری کنم
نیاز نیست دوباره یادآوری کنم و بهش بفهمونم دیگه خودش شیر فهم میشه و هرگز اجازه تکرار این مساله رو به هیچ شکلی نمیده
این وسط ناراحتیم واسه تکرارش نیست چون میدونم اتفاق نمی افته
ناراحتیم اینه که از مادرشوهرم کینه به دل گرفتم
سر دلم مونده