والا خواهرش به خواهرم گفته به جونِ بچه ام من اصلا در جریانِ این حرفا نبودم و کسی به من چیزی نگفته
من خیلی فلانی رو دوسدارم (یعنی منو)
گفته من درک میکنم موقع ازدواج منم خیلی ها مخالفت کردن و خیلی حرفا زدن
گفته من اتفاقا اصلا ازدواج سنتی رو دوسندارم و اینا
خواهر منم بهش گفته که :
خواهرِ من خیلی مغروره و میخواد با عقل تصمیم بگیره و گفته که حتی اگ یک درصد هم خونوادش راضی نباشن من قیدشو میزنم !
گفته به داداشت بگو دلشو یک دل کنه اگه میخواد بیاد جلو
و این حرفااا
خواهرش گفته اجازه بده من با مامانم و داداشم صحبت کنم فردا اینا بهت زنگ میزنم ...
خواهرمم گفته فلانی خیلی شوق داشته و داشته خودشو واسه ورود شما آماده میکرده اما این انتظار و از داداشت نداشته و الان میگه به لحاظ روحی آمادگی پذیرایی ندارم دیگه