دوستانی ک در جریانن میدونن بعد از سه سال زندگی مشترک با مادرشوهر چند هفته ایه مستقل شدیم و رفتیم خونه خودمون ک دیوار ب دیوارشونه.امشب بعد شام برادر شوهرم زنگ زد ک ما اینجاییم شما هم بیاین دور هم باشیم.منوشوهرمم رفتیم.مادرشوهرمم همش ب جاریم چایی و میوه تعارف کرد.چند باری باهاش حرف زدم دیدم خودشو ب نشنیدن میزنه صورتشو میچرخونه اونطرف.منم خیییییییلی ناراحت شدم شوهرمم متوجه شد.اومدیم برگردیم من خداحافظی نکردم ازش.حالا شوهرم همش میگه مامانمو محل نذار چرا خودتو کوچیک میکنی باهاش صحبت میکنی.
آدم خوبی نیستم اما خدا هرچی خواستم بهم داده.مرسی خدا🌹