میخوام یه داستان واقعی از یه قتل رو تعریف کنم

اصن اسم روستا میاد من منتظر جنم

حالا این که به نظرم داستان ولی من از این شوخیایی که زنا باهم میکنن متنفرم حس خراب بودن بهم دست میده نمیدونم چرا

😂😑😂😂ترسیدم دسشوییم گرفت ولی بدترازترس حس تنفریه ک نسبت به مرد بیغیرت دارم

مرداشون چه غیرت گوهی دارن میشینن میگن زنتوکردمو فلان بعدش میکشن همدیگه رو عوضیا

هشت سال پیش تو منطقه ما ..یه زن وشوهر جوون بودن ...زنه نمیدونم مجرد بوده با یکی دوست بوده یا وقتی شوهر داشت خلاصه اون پسره بدن زنه رو دیده بوده شوهرش که میفهمه پسره رو تهدید میکنه میگه چرا با زن حرف میزنی پسره میگه همو دوست داریم و خلاصه لج و لجبازیا شروع میشه هر چی شوهره به اون پسره میگه زنگ نزن پسره ادامه میده و میگه زنت خودش میخواد ..و میگه نشونیه زنتو میگم برو نگاه کن وسط سینه ش خال داره..دیگه شوهرش قاطی کرد و با پسر عموش اومدن اون پسره رو کشتن چاقو رو فرو کرده بو دتو ران پاش ..شوهر دختره الان زندانه. و دختره طلاق گرفت و شوهر کرد میگن خوشبخته ...و اون پسره هم مرد .

ن بابا این ی داستانه از قدیما بوده

مادربزرگم خدا بیامرز میگفت رازتو ب دوستتم نگو که بعضی زنا از مرداهم نامحرمترن

 برا تمثیلش این داستانو تعریف میکرد 

😃😂😂😂والا بعضی مردا بدذاتن کم میارن از ناموس طرف میارن وسط

😀😂🤦🏼‍♀️🏃🏼‍♀️🏃🏼‍♀️ای خاک و چوکم دلمو سیاه نکن دخمل گلی موخام ازدواج کنم🏃🏼‍♀️🏃🏼‍♀️

نه عشقم همه اینجور نیستن ولی آدمها کلا بعضیها شخصیتشون همینه حتی خانمها کم میارن دست میزارن رو نقطه ضعفت

اره خدایی بعضی از ادماحتی ازیه حیونم بیشتر تنزل کردن