سلام دوستان میخوام نظرتون روراجع به این موضوع بدونم, قبلش خواهش میکنم بدون تعصب وواقعا خواهرانه ومصاحت اندیشانه منوراهنمایی کنید, چون خیلی برام مهمه ومسیله صله ی رحم من باکل خانواده ی همسرمو دربرداره, من یه بچه ی 82روزه دارم, توکل مدتی که ازدواج کردم5/5ساله,فقط توبارداریم رفتارمادرشوهرم وبه طبع خواهرشوهرم بامن خوب بوده, بقیه ی موارد دمدمی مزاج هستن و هربار یمدل باهام برخورد میکنن, گاهی حس میکنم چیزی بهشون بدهکارم, من بخاطررفتاراشون یمدت کم میرفتم خونه ی مادرشوهرم, که بروم اورد ودیدم براش مهمه که برم, پس سعی کردم زیاد برم, هرهفته مثلامیرفتم, وچون راه دور بود بعضی شبامیخوابیدم تاخوشحال باشه, که بود. حتی شب قبل زایمانم توخونه ی اوناخوابیدم, وصبح دیگه کیسع ابم پاره شدو...
مادرشوهرمن زیاد بچه هاشودورتم جمع میکنه, من بااینکه اواخربارداری سنگین و بدبودم وجلوی برادر شوهر او دامادشون خجالت میکشیدم ولی میرفتم ک ناراحت نشه, یبارتوماه مبارک به شوهرم گفت بیا, منم عصرش سردردشدیدگرفتم وبچمم کولیک بود, دوتاقرص خوردم بحدی که دیگه ازخواب داشتم میمردم خوابم برد, بچمم هم خوابید, شوهرم تنهارفت وگفت حالش خوب نبوده, چندشب بعدماولیمه دادیم برابچم ولی اون نیومد وگفته بود حالم خوب نیست, خلاصه فهمیدم تلافی کرده وخیلی جلوی جاریام ضایع شدم چون باخنده میگفتن اااا مامان حالش خوب نبوده!؟ اونشب همشون ننشسته بودن ومن بابچه به بغل کارارومیکردم, خیلی زشت بودرفتارشون, یجورایی انگار خیلی خوشحال بودن ک من کوچیک شدم! منم خیلی غصم شد, بحدی که میخواستم گریه کنم, موقع رفتن به برادرشوهرم غذادادم ببره برای مادرش وگفتم ازطرف من سلام برسون بهشون وبگو من این همه میام خونه ی شما, حتی باشکم پرمیخوابیدم, اونوقت من دوسال یبارکه مهمونی میدم نیومدین! منم دیگه نمیام خونتون تا وقتی که بازمهمونی بدم وبیاین!
الانم چندهفته میشه نرفتم, حتی سراغ بچمم روهم نمیگیره, قبلشم که میرفتم زنگ میزد وسراغ منوبچه رونمیگرفت, خیلی غصم میشد. یچیزی هم بگم وقتی میرم خیلی ازنظرروحی منوعذاب میدن, چون بچه ی خواهرشوهرم6ماهشه,همش اونوتحویل میگیرن وهمه نگهش میدارن ولی بچه ی منوکسی سمتش نمیاد, چون مادرشوهرم ایننطورمیخواد وجاریامم ازخداخواسته اینطورن, خلاصه خیلی توجمع اذیت میشم. اینم بگم منوشوهرم تحصیل کرده وپزشکم ولی اونا خب نه, یجورایی حسادت هاهم باعث میشه این رفتاراروبامن بکنن, ولی من دیگه بریدم, ازهمشون بدم میاد, خسته شدم, خصوصا که وقتی میرفتم تاچندروزعصه میخوردم وایناروبچمم اثرداره, ضمناشوهرم کاملاطرف منه ووقتی میبینه رفتارشون منواذیت میکنه میگه نیا واصلا گیرنمیده
بنظرتون چیکارکنم؟ قطع رابطه درسته؟